یکی اون بیرون به فکرته!!باور کن!

❃ نَظَرَ مِن بابِ افتعال❃

۲۰ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

پستِ آخَر نه!=)...

مشکل بر طرف شد=)



زندگی جریان دارد...
۳۰ آبان ۹۲ ، ۱۸:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

آری...

آری...

واقعیت زندگی همین است و بس...


اگر سختی وجود نداشت،آسودگی دیده نمی شد...

اگر زشتی وجود نداشت، زیبایی دیده نمی شد...

اگر بیماری وجود نداشت، سلامتی دیده نمی شد...


و اگر...

و اگر تنهایی وجود نداشت ، گرمای وجودی "امامِ زمان" حس نمی شد...

آغوش باز شان دیده نمی شد...

نگاهشان به ما نیز همین طور...

خداوندا! بابت همه ی تنهایی هایم و تمام تعلقات خاطر نپذیرفتن از این دنیایت از تو ممنونم...

خداوندا:

ظهورِ امام زمانمان را برسان...الهی آمین...

۲۹ آبان ۹۲ ، ۲۲:۵۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

گذرِ عمر...


+با سینه ی پر درد چجوری میشه زندگی کرد؟!

شب سخت ، مثلِ امشب...

دلم یه آغوش باز میخواد و گریه های بی امان من...

بذارید من یه جور دیگه از خدا بپرسم:

کجاست آن آغوش باز تو؟

کجاست امان و امنیت تو؟

کجاست امام رئوف؟

کجاست؟

خدایا تو که رحیم بودی...

تو که رحیم هستی...

دلم گرفته...


حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست

که آشنا سخن آشنا نگه دارد...


نمیدونم چرا دو روزه که آیه ی :

"فادع و استقم کما امرت..."

برام مفهوم عجیبی پیدا کرده...


همین الآن به خدا گفتم:

خدایا خسته شدم...تو بگو...


تفال زدم...

اومد:

آیا مردم گمان میکنند همین که بگویند :ایمان آوردیم رها می شوند و مورد آزمایش قرار نمیگیرند؟




۲۸ آبان ۹۲ ، ۲۱:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

سلام بر عشق...

تقدیم به عزیز دردانه ی عالم هستی...



همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی؟

به کسی جمال خود را ننُموده ای و ، بینم

همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگویی!

به ره تو بس که نالم ، ز غم تو بس که مویم

شده ام ز ناله : نالی! شده ام ز مویه : مویی

همه خوشدل آن که : مطرب بزند به تار، چنگی

من از این خوشم که : چنگی بزنم به تارِ مویی

چه شود که راه یابد سوی آب ، تشنه کامی؟

چه شود که کام جوید ز لب تو کام جویی؟

شود این که : از ترحّم دمی ای سحاب رحمت

منِ خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویم؟

بشکست اگر دل من ، به فدای چشم مستت!

سرِ خمِّ می سلامت شکند اگر سبویی

همه موسم تفرّج به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نِه ، بنشین کنارِ جویی!

نه به باغ راه دهندم که گلی به کام بویم

نه دماغِ اینکه از گل شنوم به کام جویی

ز چه شیخ پاکدامن سوی مسجدم نخواند؟

رخ شیخ و سجده گاهی ، سرِ ما و خاک کویی

بنموده تیره روزم ، ستم سیاه چشمی

بنموده مو سپیدم ، صنم سپید رویی

نظری به سوی "رضوانیِ" دردمند مسکین

که به جز دَرَت امیدش نبود به هیـــــــــچ سویی

_________





 

 

 



۲۸ آبان ۹۲ ، ۱۹:۴۹ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

کیف حالکِ!

و اگر بدانی که این شب ها سخت ترینِ شب هاست...

جانم به لبم رسید و پیمانه پر شد و شما آن را بازگردانیدید...

اگر پرسی گویم:

حال همه خوب است؛اما تو باور نکن!




+از تمام دوستان ملتمسانه درخواست دعا دارم در حق اینجانب...

من رو از دعای خیر خودتون محروم نکنید و دعای خیرتونو بدرقه راهم کنید...


+یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلّب القلوب ثبّت قلبی علی دینک...


باشه...مردها ایستاده میمیرند...


+دیدی کودکان "نوپا" رو؟!

میخوان راه برن،"باباشون" دوتا دستاشونو میگیرن و تاتی تاتی راه رفتن کامل رو بهشون یاد میدن...

حالا شیطون هم بخواد بیاد آدمی رو که ایمانش نوپاست رو هول بده،نمیتونه...چون دستای این انسان "نوپا" تو دستای پدرشه...تو دستای "صاحبش"...

آهــــــــــــــــای شیطان!آره با توام!

مگه ما بی صاحبیم؟!

کَلـــّـــا!

برو تورت رو برای یکی دیگه پهن کن...

اینجا بی صاحب نیست...

این دل صاحب داره...

صاحبش،سیِد کونِین هست...

شهر بی سیّد کونِین مگر دَر دارد؟!


+اعوذ بالله القوی من الشیطان الغوی و اعوذ بمحمّدٍ الرّضی من شرّ ما قدّر و قضی و اعوذ بإله النّاس من شرّ الجنّة و النّاس اجمعین...


همانا امام زمانم ، صاحبم عجل الله تعالی فرجه الشریف میفرمایند: پناه میبرم به خدا از نابینایی بعد از بینایی،از گمراهی بعد از راهیابی،از اعمال ناشایست و از فرو افتادن در فتنه ها...همانا خداوند عزّ و جل میفرماید:آیا مردم گمان میکنند که همین که بگویند ما ایمان آوردیم رها می شوند و آزمایش نمیشوند؟



صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف می فرمایند:ای گروه مردم شما را چه شده که در شک و تردید سرگردانید؟آیا سخن خدا را نشنیده اید که میفرماید:

ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا و رسولش و نیز از ولی امر خود اطاعت کنید


+یه بنده خدایی بهم گفت:از باور میشه به اطاعت رسید،اما از اطاعت هم میشه به باور رسید!!!

مصداق علنی اش،زهیر بن قین بجلی

۲۵ آبان ۹۲ ، ۲۰:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

معرفت...

سحرگه رهروی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
... که ای صوفی! شراب آنگه شود صاف
که در شیشه برآرد اربعینی
خدا زان خرقه بیزارست صدبار
که صد بت باشدش در آستینی
مروت گرچه نامی بی‌نشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی
ثوابت باشد ای دانای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه‌چینی
نمی‌بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی، نه درد دینی
درونها تیره شد، باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی
اگرچه رسم خوبان، تندخویی است
چه باشد گر بسازد با غمینی
ره میخانه بنما تا بپرسم
مآل خویش را از پیش‌بینی
نه حافظ را حضور درس خلوت
نه دانشمند را علم‌الیقینی

 

۲۵ آبان ۹۲ ، ۱۷:۲۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

الهی به فدای یار امام زمان...

"بسم ربِّ الإمام المنصور"


روز آخر توی مشهد هوس این امر زد به سرم که برم سر مزار شیخ جعفر مجتهدی...

اگر بگم این مرد عشقمه و فوق العاده دوستش دارم به خدا که دروغ نگفتم...



خلاصه اینکه با فاطمه رفتیم پیش خادم و گفتیم قبر شیخ جعفر آقا کجاست؟

و خادم هم ما رو راهنمایی کرد...

وقتی رسیدم بهش و قبرشو دیدم،بعد از سالها،دلم گرفت و شر شر اشک بود که بهم هجوم آورد...

آخه همون موقع یه جنازه آوردن حرم نزدیک ما گذاشتن...

من با دیدن جنازه حالم متغیر شد و اینو خوندم:اللهم ان حال بینی و بینه الموت...

بعد یه نگاه به قبر شیخ جعفر کردم ...درب غرفه ای که قبر توش بود بسته بود...ما پشت در موندیم و من خیلی ناراحت بودم...

اومدم برای شیخ جعفر هم بخونم:اللهم ان حال بینی که نتونستم...بغض گلومو گرفت...

بغل فاطمه کلی گریه کردم...

رفتنی ،رو به شیخ کردم و گفتم:هر دفعه میام در قبرت بسته است...خیلی بدی!!!

و همین جوری به حالت ناراحتی رفتم بدون خداحافظی...من از دوم دبستانم با این آقا اجین شدم...

از دوم دبستانم کتاب لاله ای از ملکوت رو میخوندم...و انقدر شیخ جعفر رو دوست داشتم که از 8 سالگی ام هروقت میرفتم حرم امام رضا از آقا میخواستم که شیخ جعفر رو به صورت واقعی ببینم!!!

اما اون قطعا منو انقدری که دوستش دارم نداره...

این داستان زیر رو انتخاب کردم از کتاب لاله ای از ملکوت...از شیخ جعفر...بخونید ...خوندنش خالی از لطف نیست...

الهی قربان امام زمانم برم که یارانی اینچنین دارن...

این که میگم یار امام زمان،هدف دارما...تا نشناسی شیخ جعفر رو نمیفهمی چی میگم...

بریم داستانو بخونیم؟

بسم الله

جناب آقای حسنی تعریف کردند:
روزی همراه بعضی از دوستان جهت زیارت آقای مجتهدی به قزوین رفتیم، محل سکونت ایشان منزل آقای حاج فتحعلی بود.
بعد از اینکه لحظاتی را در خدمتشان سپری کردیم، خطاب به جناب حاج فتحعلی فرمودند:
کاغذ و قلمی تهیه کنید تا یک دو بیتی درباره حضرت ابوالفضل (علیه‌السلام) بگویم

حاج علی آقا یک برگ کاغذ و قلمی به ایشان دادند.
پشت کاغذ مقدار اندکی خط خوردگی داشت، هنگامی که آقا آنرا گرفته و مشاهده نمودند فرمودند:
اسم حضرت را بر روی کاغذ قلم خورده نمی‌نویسند.

این بیان و اظهار ایشان نشانگر نهایت ادب و احترام نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) بود.
به هر حال حاج علی آقا فوراً کاغذی کاملاً تمیز مهیا نمودند، آنگاه آقای مجتهدی گفتند:
حضرت ولی عصر (ارواحنافداه) می‌فرمایند: هر کس با این دو بیت شعر متوسل به عمویم قمر منیر بنی هاشم حضرت عباس (علیه‌السلام) بشود حتما حاجتش برآورده خواهد شد، و سپس شروع به خواندن بیت اول کردند و در فاصله بین بیت اول و دوم حدود نیم ساعت با شدت تمام می‌گریستند، آنگاه بیت دوم را خواندند و باز حدود نیم ساعت شدیداً گریه کردند، آنگاه دو بیتی را روی کاغذ نوشتیم که عبارت بود از:


یادم ز وفای اشجع ناس آید
وز چشم ترم سوده الماس آید


آید به جهان اگر حسین دگری
هیهات برادری چو عباس آید


۲۴ آبان ۹۲ ، ۱۵:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

تربت امام رضا علیه السلام چه میکند...

بسم ربِّ الإمام المنصور"

 

سلام.امروز میخوام توی این پستم یه چیز خوبی رو بگم که از یه بنده خداست که تجربه اش کرده...

یه بنده خدایی بود که توی یه کتابی یه روز خوند:

آیت الله بروجردی رحمة الله علیه یه وقت خیلی چشم درد بدی گرفتند...

به قدری که مجبور شدند برن مشهد و از امام رضا علیه السلام شِفا بگیرن...چون حتی نمیتونستن چشماشونو باز کنن...

توی قطار متوجه شدن که یه سری مردم از آذربایجان هم دارن میرن مشهد...این مردم در طول سال کلی کار میکردن و یه قسمت بزرگی از حقوقشونو میذارن کنار هرساله تا برن پابوس امام رضا علیه السلام و افضل الصلوة...

مرحوم آیت الله بروجردی علیه الرحمة با خودشون میگن که این مردم بهترین مردمان هستند چون این کار رو میکنن...پس خاک زیر پاشون شِفاست...

خاک زیر پای این زایران رو بر میدارن و میمالن به دو چشمشون...

مرحوم میفرمایند که وقتی من این تربت رو بر چشمانم مالیدم،نه تنها چشم دردم به کلی خوب شد بلکه تا آخر عمر دیگه به عینک احتیاجی پیدا نکردم!

حالا این بنده خدا این داستان رو میدونست یه داستان دیگه ای رو هم میدونست که تقریبا به همین شکل بود اما  صورت معجزه آسای این تربت رو از اون یکی داستان فهمید...

دو روز قبل از اینکه بره مشهد پابوس حضرت امام رضا علیه السلام و افضل الصلوة دستش زخم عمیقی برداشت...

به حدی که همه جا پر از خون شد...

و هرکسی این زخم رو میدید میگفت که باید بخیه اش کنی و اگر بخیه نکنی چرک کرده و کلا دستت نابود میشه!

به این بنده خدا اجازه ی بخیه کردن از طرف اهل خونه داده نشد...

بنابراین با همون دست که نباید آلودگی بهش وارد میشد و نه حتی آب بهش میخورد راهی مشهد مقدّس شد و به پابوس امام رضا علیه السلام و افضل الصلوة رفت...

در حرم،یاد همون دو تا داستان افتاد...

بهش تاکید کرده بودن که نباید هیــــــــــــچ گونه آلودگی به دستت بخوره...و حتی یکی که خوب از این چیزا سر در میاورد با دیدن وضعیت دست اون بنده خدا و چرک کردنش گفت که اگر همینجوری پیش بره دستت میگنده!!!!

چون هم خون آبه آورده بود و هم به شدت چرک کرده بود...

خلاصه اینکه این بنده خدا با وجود تمام توصیه های اون کسی که از این چیزا سر در می آورد و اینکه گفته بود به هیچ عنوان نباید آب و گرد و خاک و آلودگی به دستت وارد بشه،دل رو زد به دریا و در حرم امام رضا علیه السلام و افضل الصلوة خاک روی زمین رو برداشت و خوب به زخم عمیق دستش مالید...

تمام دوستانش و معلمش میگفت که تو اگر بخیه نکنی،اگر هم دستت خوب بشه،100% دستت گوشت اضافه میاره...

این بنده خدا خودش این مطلب رو که دستش 100%گوشت اضافه میاره رو میدونست چون تجربه اش رو داشته بود و همچین یادگاری از گوشت اضافه رو در دستش داشت قبلا...

همون شب بعد از مالیدن تربت امام رضا علیه السلام و افضل الصلوة دوستانش بردنش داروخانه و براش دو ورق قرص آنتی بیوتیک گرفتند و اون طرف که از این چیزا سررشته داشته بود گفت انقدر وضعیت دستت بده که باید هر 8 ساعت دو تا آنتی بیوتیک بخوری...

اما این بنده خدا فقط یدونه خورد اونم به زور...

به چند روز کوتاه نکشید بعد از مالیدن تربت بر دستش که دستش شروع کرد به جمع کردن زخم عمیق و نه گوشت اضافه آورد و نه چرک کرد!!!!!!!!!!!!!!!!

اون طرف که میگفت تو وضعیت دستت خیــــــــــــلی وخیمه گفت:آفرین که انتی بیوتیک هات رو سر موقع میخوری...به خوردن ادامه بده...

اون طرف نمیدونست که علت اصلی خوب شدن این زخم عمیق،تربت امام رضا علیه السلام و افضل الصلوة بود...نه قرص آنتی بیوتیک!

 

۲۴ آبان ۹۲ ، ۱۱:۲۲ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

قرآن ناطق و قرآن مکتوب...

"بسم ربِّ الإمام المنصور"

آجرک الله یا بقیّة الله الاعظم


تیرها و نیزه هایشان را در دو جنگ،در سقیفه ساختند...

هم در صفّین و هم در عاشورا...

آنجا قرآن را ورق ورق کرده و بر سر نیزه ها کردند و اینجا قرآن را ارباً اربا و آیات الهی را به نیزه بلند...

آه از این زمانه...آه...

هنوز هم در دو جنگ خوب به یاد داشتند که پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:

من در بین شما دو چیز گرانبها و پرارزش باقی می‌گذارم: یکی کتاب خدا، قرآن، که ریسمانی است از آسمان به زمین، و دیگری عترت (اهل بیت) من. آگاه باشید که این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی‌گردند تا در روز قیامت بر من در حوض کوثر وارد شوند.


و چه زود دو چیز گرانبها را بر سر نیزه کردند...


۲۴ آبان ۹۲ ، ۱۰:۴۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

روی سنگ قبرم بنویسید

وفدت علی الکریم بغیر زاد *** من الحسنات والقلب السلیمی
وحمل زاد اقبح کل شیی *** اذا کان الوفود علی الکریمی
ترجمه: بدون هیچ زاد و توشه ای از حسنات و قلب سلیم بر شخص کریمی وارد شدم
و در پیشگاه کریم بردن زاد و توشه زشت ترین کار است
۲۲ آبان ۹۲ ، ۱۷:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

صد و سی و پنج!

"بسم ربِّ الإمام المنصور"

آجرک الله بقیّة الله


در کربلای پشتِ در! مادرم،حضرت صدّیقه طاهره و الحوریة الإنسیّه سلام الله علیها و افضل الصلوة فدایی امام عصرشان،حضرت امیــــــــــــرالمومنین علیه السلام و افضل الصلوة شدند.


گذشت...


در صحرای کربلا،در نینوا،در شاطی الفرات،حضرت عبّاس علیه السلام و افضل الصلوة فدای امام زمان شان ،سیّدالشهدا علیه السلام و افضل الصلوة ، شدند...


نشسته ام به حساب...

چقدر با یاد حضرتِ عبّاس علیه السلام و افضل الصلوة به یاد حضرت فاطمه سلام الله علیها و افضل الصلوة می افتم...


و چقدر با یاد حضرت فاطمه سلام الله علیها و افضل الصلوةبه یاد حضرتِ عبّاس علیه السلام و افضل الصلوة...


به شباهت ها می اندیشم...

برترین و والاترین شباهت،فدایی بودن امام زمان شان است...

بیشتر که ریز می شوم،کم کم حزن جانم را فرا میگیرد...

مادرم،به هنگام دفاع از امام عصرش،دستش و پهلویش شکست...

پس بی حکمت نیست تصادُم دست و پهلوی حضرت عباس علیه السلام و افضل الصلوة...


ریز تر میشوم در شباهت...


به حروف ابجد که میرسم،میبینم:

حروف ابجد فاطمه و عبّاس یکی است...

135



+صدقه برای سلامتی امام زمان...بسم الله

۲۲ آبان ۹۲ ، ۱۶:۲۲ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

کمی دیرتر؟!!نه...به جان مادرت قسم بیا...

ای داغدار اصلی این روضه ها بیا
صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا
 
تنها امید خلق جهان یابن فاطمه
ای منتهای آرزوی اولیاء بیا
 
بالا گرفته ایم برایت دو دست را
ای مرد مستجاب قنوت و دعا بیا
 
فهمیده ایم با همه دنیا غریبه ای
دیگر به جان مادرت ای آشنا بیا
 
از هیچکس به جز تو نداریم انتظار
بر دستهای توست فقط چشم ما بیا
 
هفته به هفته می گذرد با خیال تو
پس لا اقل به حرمت خون خدا بیا
 
بیش از هزار سال تو خون گریه کرده ای
ای خون جگر ز قامت زینب بیا

۱۶ آبان ۹۲ ، ۱۹:۰۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

منو بیدار نکنید...میخوام بخوابم!



بچه ها که رفتن سمت راه آهن،منم کوله پشتی مو انداختم رو دوشم و رفتم تا ببینم آیا میتونم دل بکنم یا نه؟!

اون موقع باید مستقیم میرفتم فرودگاه...

اما نمیتونستم...

من و دل کندن از دلبر محاله...

تند تند گام بر میداشتم ...کوله مو دادم امانات...

رفتم تو...

گفتم:نمیخوام داغ یه دعای توسل رو دلم بمونه اونم توی حرم حضزت امام رضا علیه الصلوة و افضل السلام

رفتم تو...

گفتم میرم پاتوق خودم و فاطمه میشینم ...توی صحن انقلاب کنار آسایشگاه خدام

 عکسشو گذاشتم بالا...

نشستم...

نمیدونستم که چجوری باید دل کند...

ولی باید میرفتم...

نمیتونستم...

وااااااااااقعا نمیتونستم...رفتنی قدمام آروم بود...

هی برمیگشتم عقبو نگاه میکردم...

زیر لب این شعر رو زمزمه میکردم:

ای ساربان آهسته رو کارام جانم میرود

وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود...

من با دو چشم خویشتن دیدم که جانم میرود

تنهایی خیلی خوب بود...

با بچه ها نمیشد...

کی میشه دوباره برم؟

دلم نمیخواست برگردم...

صبح اش   رو به گنبد یه دعای بلند کردم کنار فاطمه که دقیقا شب حاجت ام برآورده شد...یه دعا هم همون موقع بلند کردیم که به ثانیه نرسید برآورده شد=)

البته همون دعا بود فقط بسته بندی اش عوض شد...

درواقع یه چیز تبرکی از حضرت رضا خواستیم که همون لحظه بدون اینکه حرف آخر دعامو بگم یکی از خدام راهشو کج کرد اومد سمت ما دو تا و اون چیز تبرکی رو داد=|

انشاالله همه برن...همه...

دوشنبه شب دم مغرب بارون می اومد...

زیر بارون تو حیاط نشستیم...

مثل یه خواب بود...یه حُلم...یه رویای شیرین...

منو بیدار نکنید...میخوام بخوابم!














۱۶ آبان ۹۲ ، ۱۳:۴۳ ۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

بعد از تو خاک بر سر دنیا!

بدون هیـــــــــچ حرفی فقط یه سوال دارم:


آیـــــا کسی خاک بر سر شدن دنیا رو بعد از علی اکبر حسین دید؟!

۱۰ آبان ۹۲ ، ۲۰:۵۷ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

میگم عاشقم،کدوم عاشقی؟!من که برای تو آینه ی دقم...کجا عاشقم؟!




دبستان که بودم،یه بغل دستی داشتم اسمش عرفانه بود...

ما هرسال میرفتیم مشهد...

یه روز عرفانه منو کشید کنار گفت:

-فلانی!برام دعا کن...من تاحالا رنگ حرم امام رضا علیه السلام و افضل الصلوة رو ندیدم...

تا حالا نرفتم...فقط از توی تلویزیون دیدم!

*****


خانم سرایدارمون با ذوق و شوق داشت تعریف میکرد که سه بار رفته زیارت امام رضا علیه السلام و افضل الصلوة


******


چجوری عرفانه و عرفانه ها تاب آوردن؟!
من این روزا از فکر مشهد بیرون نمی اومدم...
خیلی ها رفتنی بودن و من فقط با حسرت نگاشون میکردم...
شب قدر اما،با اینکه هیچ جا نرفتم،صفای دیگه ای داشت...
آخرین شب قدر امسال...

******

3 شهریور بود که دلم به شدت گرفته بود...
هرکاری میکردم،درست نمیشد!
دلگرفتگی هم عالمی داره ...
بعد از یکه بدو کردن با خودم،راجع به آرزوم توی شب قدر،به حافظ تفال زدم...
با اشک،تمام ابیاتشو میخوندم تا اینکه رسیدم به این بیت توی تفالم:


حدیثِ آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد//همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم

اون شب،خیلی خوشحال شدم...آخه ساعت نزدیکای یک و نیم شب بود...

فهمیدم که آرزویی دست یافتنیه....
گذشت...

هی همه میرفتن و من باز هم حسرت به دل نگاشون میکردم...
آقا الکی نیستش که....باید طلبیده شی...

فهمیدم و با خودم میگفتم:
که اگر نرفتی و طلبیده نشدی،حتما لیاقتشو نداشتی...
اگر طلبیده شدی و خواستی بری،این از لیاقت تویِ بی لیاقت نیست...از کرامتِ امام رضا علیه السلام و افضل الصلوة هست...
چون :عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم  ورد زبون همه حتی دشمنان حضرته...
پس اسمش لیاقت نیست...
یکی داره با مهربونی نگاه میکنه!

حالا اینکه طلبیده بشم یا نشم بحثه!
اگر بشم و برم و عین منگا فقط بشینم نگاه کنم و نفهمم کجای دنیام،زیارتم به چه دردی میخوره؟!!!

فقط اینو بگم که اگر حافظ وعده ای داد،اون وعده به خواست خدا عملی میشه...
انشاالله تعالی...
روسیاهی هم عالمی داره ها...

باشد که بیندیشیم...








۱۰ آبان ۹۲ ، ۰۶:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

دل گرفته...

امان از دل امام زمان...

 





+دنیا وفا نداره...
۰۷ آبان ۹۲ ، ۱۸:۵۱ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

محسنِ شهیدِ مادر...

+ به محسن شهیدی فکر می کنم که اگر در کربلا بود ، چه رشادت ها که نمی کرد...


۰۶ آبان ۹۲ ، ۲۰:۳۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

کربلا کربلا اللهم الرزقنا!

بسم ربِّ الإمام الهُدی

وَقُل رَّبِّ أَنزِلْنِی مُنزَلًا مُّبَارَکًا وَأَنتَ خَیْرُ الْمُنزِلِینَ ﴿مومنون،۲۹

و بگو پروردگارا مرا در جایى پربرکت فرود آور [که] تو نیکترین مهمان‏نوازانى

هنگامیکه حضرت نوح سوار کشتی شد تمام جهان را سیر نمود چون به کربلا رسید طوفانی شد ( و آن کشتی به تلاطم افتاد ) و نوح از غرق شدن ترسید به پروردگار خود عرض کرد : خدایا همه دنیا را گشتم چنین حالتی مثل این زمین به من دست نداد !

جبرئیل نازل شد و فرمود : ای نوح در این محل حضرت حسین فرزند زاده محمد (صلّی الله علیه و اله و سلّم ) خاتم انبیاء و فرزند علی علیه السلام خاتم اوصیاء کشته می شود .

پرسید : ای جبرئیل قاتل او کیست ؟ پاسخ داد : قاتل او ملعون هفت آسمان و زمین می باشد . پس نوح چهار مرتبه او را لعن کرد سپس کشتی سیر نمود تا به جودی رسید و در آنجا مستقر شد .[1]

به اولین جایی که نوح نبی علیه السلام و افضل الصلوة رسید،و پس از مستقر شدن کوتاه در انجا جبرئیل امین علیه السلام بر او وارد شده و ماجرای کربلا را برای او شرح داد،کربلا بود...

سرزمینی بابرکت به دلیل وجود سیّد الشهدا سلام الله علیه و علی اصحابه جمیعا

حضرت سیّد السّاجدین علیه السلام و افضل الصلوة در کامل الزیارات فرمودند:

فرشته ای در هرشب به زمین فرود می آید درحالی که با سه مثقال مشک از مُشک های بهشتی است پس آن را در فرات می ریزد و هیــــچ نهری در شرق و غرب نیست که برکتش بیشتر از آن باشد.

هم چنین حضرت صادق علیه السلام و افضل الصلوة در کامل الزیارات فرموده اند:

فرات نهری آبی است و چقدر برکتش زیاد می باشد در این آب هرروز هفت قطره از بهشت می ریزد و اگر مردم به برکتی که در این آب است واقف بودند مسلّما در اطراف آن خیمه می زدند و از آن توشه بر می داشتند.

*می خوام بگم که جایی که حتی نهر اون بابرکت ترین نهرهای روی زمینه،پس خودِ مکان چقدر بابرکته؟!و نوح نبی علیه السلام و افضل الصلوة در این سرزمین پربرکت(کربلا) از خداوند به عنوان بهترین میهمان نواز یاد کرده...

یعنی یکی از محل هایی که میهمان نوازی خدا آشکار میشه، و میهمانان این سرزمین خیلی براش مهمه، همین سرزمین کربُبلاست...

باشد که بیندیشیم...

*این اظهارات کاملا شهودی است !

 


[1]  بحارالانوار : 44 / 243 ح 38 اشک روان / 217

۰۶ آبان ۹۲ ، ۰۰:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

ماءً فراتا!

بسم ربِّ الماء معین

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

با عطش شدید خوانده شود!

روز است و بسیار تشنه ام.به دنبال مغازه ای می گردم برای خریدن آب معدنی.

آه .آنجاست.یک مغازه.درست در چند قدمی من.به مغازه داخل می شوم.سمت یخچال می روم و آب معدنی برمی دارم.زیاد خنک نیست.می خواهم آن را سرجایش بگذارم که ناگاه چشمانم به جمله ای و کلمه ای جادویی می افتد.





نوشیدنی خنک و گوارااز چشمه های ...

چشمانم دیگر چیزی را نمی بیند.با دیدن کلمه ی گواراو به یاد افتادن آبی گواراو جریان یافته،آن را باز کرده و سر می کشم .

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

قرآن را بازکرده ام و می خوانم.به آیه ی 27 سوره ی مرسلات می رسم:

وَجَعَلْنَا فِیهَا رَوَ‌سِىَ شَـمِخَـتٍ وَأَسْقَیْنَـکُم مَّآءًفُرَاتًا





برایم عجیب است.ماءًفراتًا یعنی چه؟

ناگاه دنیا دور سرم می چرخد...چشمانم سیاهی می رود و...

یاد عاشورا می افتم.

آخر فرات یعنی گوارا...

پس خداوندا،چگونه عباس به آب گوارا رسید و از آن ننوشید؟

چگونه جریان آن، دلش را می سوزاند و لب خشکیده اش طلب جرعه ای ،فقط جرعه ای از فرات می کرد و او به خواسته ی آن توجهی نمی کرد؟

آخ که چه سوزناک است که تشنه باشی و در کنار فرات گوارا و فریاد العطش ات دل خودت را نیز بسوزاند ولی به آن نرسی...

اللهم صلی علی حسین وعلی بن الحسین وعلی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه اسلام.الحمدلله کما هو اهله.

به جهت سلامتی حضرت حجّت عجل الله تعالی فرجه الشریف و صفای قلب تمامی شیعیان صلواتی عنایت فرمایید.اللّهم عجّل لولیک الفرج...



۰۴ آبان ۹۲ ، ۱۶:۵۶ ۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

انا و علی من شجرة واحده



جبرئیل داره عرض تبریک "بَخِّلَک یا محمّد"

یا حیدر یا اباالحسنن


قال امیرالمومنین علیه السلام و افضل الصلوة:

"سلونی قبل ان تفقدونی"

 







این عید عظیم بر تمامی محبین حضرتش و منتظرین امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مبارک=)
۰۱ آبان ۹۲ ، ۲۲:۲۷ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...