از دست یکی از بچه های کلاس دلخور و عصبانی بودم...
رفتم دفتر تا درباره ی ثبت نام قلم چی با مشاور صحبت کنم...
آقای صفوی هم اونجا بودن...
مشاور گفتن:
حالا چرا انقدر مضطربی؟!
گفتم :بچه ها نمیذارن که آدم آروم باشه...
آقای صفوی داشتن صبحانه میخوردن...نگام کردن و با لبخند گفتن:
الآن میام کلاس حال اون بچه رو میگیرم :)