یکی اون بیرون به فکرته!!باور کن!

❃ نَظَرَ مِن بابِ افتعال❃

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

خدااااااااااای خوبم من یک زمینی ام...

همین الان با حسی شگفت ، با حسی سرشار از عشق !! بیدار شدم!!!

دلم میخواد عشقی ابدی داشته باشم...


و چه کسی بهتر از ...

.

.

.

.

.

.

خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا؟



خداااااااااااااااااااااای من دوستت دارم...

این پست برای توست...برای مهربانترین و تک ترین خدای جهانیان...

دوستت دارم به وسعت دلی که به من عطاکردی...

دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم خدای مهربانم...


به عشقت تا ته دنیا به جنگ هر کسی میرم...


۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۶:۵۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

آقای حکیمی یا عمید؟ :)

سر کلاس گسسته داشتیم تمرین حل میکردیم...

با زینب سر هاول حکیمی بحثم شد...

اومدم برم از آقای عمید اجازه بگیرم برم آب بخورم گفتم:

ببخشید آقای حکیمی:)))

تا خود پایین پیش آب خوری فقط میخندیدم:)

۱۵ آبان ۹۳ ، ۲۲:۰۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

من یک کنکوریم!

صبح خواب دیدم که رتبه ام 12000 شده!!!!!!!!!

تو خواب باور نمیکردم...

کلی گریه میکردم...

یه دفعه از خواب پریدم...

گفتم:

آخیش...همه اش خواب بود...چه خواب بدی بود...


یاد حرف صفوی افتادم که گفت:

اون دنیا مثل اون وقتیه که از خواب بیدار میشیم...

مومنان میگن: اخیش دنیا چه خواب بدی بودا...

اما کافران میگن:حیف شد چه خواب خوشی بود...کاش ادامه پیدا میکرد...

برای من و همه ی کنکوریا دعا کنید...

خیلی سخته که فکرای بد به ذهنت هجوم بیارن...

فردا گزینه دو دارم...


۱۵ آبان ۹۳ ، ۱۵:۵۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

چقدر زشت واقعا!!

شنبه بود که سر فیزیک بودیم.

آخرای کلاس بود...

آقای فیزیک!! گفتن خب بریم حرکت حل کنیم یا دینامیک؟؟!!

همه ی کلاس گفتن حرکت و منم گفتم دینامیک...

آقای هـ گفتن پس بریم دینامیک حل کنن...

شری گفت:آقای هـ اکثریت گفتن حرکت...

گفتن:

همه ی کلاس یه طرف ، حدیثه یه طرف!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


از خجالت آبـــــــــــــــــــــ شدم!!!!

۱۴ آبان ۹۳ ، ۱۸:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

مشهد...

پارسال این موقع ها مشهد بودیم...

زیر باران پاییزی توی صحن ...

شب بود و امام رضا علیه السلام و من و ریحانه و زینب و مبینا...

و مهم تر از همه این بود که امام زمان عجل الله تعالی فرجه نگاهمون میکردن با لبخندی زیبا :)


بقیه ی چیزا کمرنگ بود...

همه چی:)

عکس پروفایلم هم عکس روزیه که صبح ساعت 9 با فاطمه توی صحن انقلاب روبه روی گنبد نشستیم :)

من دستامو قلب کردم و فاطمه عکس گرفت...

چقدر لذت بخش بود...

فاطمه شکلات رو یادته؟؟؟

احساس بی نظیری ما رو گرفت...

وقتی آقا امام رضا علیه السلام همون لحظه ای که ازشون چیزی خواستیم بهمون عطا کردن :)

چقــــــــــــــــــــــــــدر امام رضا علیه السلام رئوفن...


پ.ن: آغاز ماه حزن و اندوه بر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و تمام مومنان تسلیت باد...

آجرک الله یا بقیة الله...

۰۲ آبان ۹۳ ، ۱۵:۵۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...