همیشه دلم میخواست که کسی رو که همه دوست دارن ، اون منو دوست داشته باشه...
یکی مثل قهرمان...یکی مثل یه محبوب...
.
داشتم فارغ از تمام احساسات دلشکستگی ، حزن و گریه و... که بعد از ماجرای شهید محسن حججی اتفاق افتاده ، به خانومشون فکر میکردم...
به اینکه الآن میدونه ، کسی رو که همه ی کشور عاشقشن ، اون ، اونو دوست داشته و عاشقش بوده...
.
وقتی صدای شهید محسن حججی رو میشنوم و عکساشو میبینم ، یک احساس غرور خاصی بهم دست میده...
دلم میخواد عاقبتم مثل ایشون بشه...
.
من خیلی به اون نقطه فکر کردم...به نقطه ی بریده شدن سرم توسط دشمن آقا امیرالمومنین علیه السلام و افضل الصلوه...
..
ولی من خیلی ادعا دارم... ولی خب این جزو آرزوهامه...
.
چقدر دل کندن ازین آدم سخته...
.
اگه من خانومشون بودم نمیذاشتم برن سوریه 🙈
.
من خیلی خودخواهم😅
.
من همه چیزو واسه خودم میخوام...
.
اگر قرار به شهادت باشه باید من و اون باهم شهید بشیم یا فقط من 😂
.
من تحمل دوری و ... رو ندارم...
.
اون شبی که خبر شهید محسن حججی پخش شد ، صبح یه خواب های نامفهومی میدیدم... خیلییییی نامفهوم...تارِ تار... فقط میدونم خواب شهید محسن حججی رو میدیدم... نمیدونم چی میدیدم ...ولی میدونم خواب خوبی بود...
.
شهیدِ جانم... خیلییییییییی دوستت دارم و میدونم هیچ وقت نمیتونم راهی رو که شما رفتین رو برم...