یکی اون بیرون به فکرته!!باور کن!

❃ نَظَرَ مِن بابِ افتعال❃

۸ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

العلیُ مع الحق و الحق مع العلـــــــــــــــــــی...یا علی!

"بسم ربِّ الإمامِ المنصور"

 

علی آن شیر خدا شاه عرب//الفتی داشته با این دل شب//شب ز اسرار علی آگاه است//دل شب محرم سرّالله است//فجر تا سینه ی آفاق شکافت//چشم بیدار علی خفته نیافت//روزه داری که به مهر اسحار
بشکند نان جوینش افطار//ناشناسی که به تاریکی شب//می برد شام یتیمان عرب//آن دم صبح قیامت تاثیر//حلقه در شد از او دامن گیر//دست در دامن مولا زد در//که علی بگذر و از ما مگذر
شال شه وا شد و دامن به گرو
 
زینبش دست به دامن که مرو

شال می بست و ندایی مبهم
که کمربند شهادت محکم

پیشوایی که ز شوق دیدار
می کند قاتل خود را بیدار

ماه محراب  عبودیّت حق
سر به محراب عبادت منشق

می زند پس لب او کاسه ی شیر
می کند چشم اشارت  به اسیر

چه اسیری که همان قاتل اوست
تو خدایی مگر ای دشمن دوست

در جهانی همه شور و همه شر
ها علیٌّ بشرٌ کیف بشر

کفن از گریه ی غسّال خجل
پیر هن از رخ وصّال خجل

شبروان مست ولای تو علی
جان عالم به فدای تو علی[1]

*****************************

سری که هر شبانه درون چاه بود و صدای همان سر به درون اعماق چاهِ ژرف صعود!! میکرد حتی مطلع الفجر،حالا در همان مطلع الفجر،سهمش یک ضربه ی شمشیر زهرآلود که آمیخته به زهر دل دشمنان کینه توز خوارج بود شد...

وقتی سر را به سجده هبوط می اوردی،زمانی که به معراج صعود میکردی[2] نازل شد آن کینه ی شتری عرب مدینه بر فرق سرت...

تو شدی مانند ماه درخشان ای حضرت ماه!

چون ماهِ در آسمان نیز شکاف برداشت و دو تکه شد...

من خود به چشم خویشتن،دیدم که جانم میرود...

دیگر تمام شد...

آن ضربه ،ضربه ی فنی بود...نه فن جوانمردی که فن ناجوانمردی بیش نبود...فن شیطانی...

تمام شد...

خدایت اینگونه مقدر کرد که مانند برادرت و مانند همسرت،زهرای مرضیه در بسترِ بیماری از دنیا روی...

بعد از اینکه لیلی قدر رفت با اینکه تو قدر آن لیلی را به اندازه ی لیلة القدر می دانستی،تابی برایت نماند...

دنیا برایت خاکستری شده بود...

تنها چیزی که برایت رنگ داشت،رنگ آبِ در چاه بود...

رنگ سفیدی فرزندانت...

تنها چیزی که برایت رنگ داشت،رنگ چادر خاکی بود!!

و بعد از ضربه...

اِی وایِ من...بعد از ضربه ی مهلکِ بر فرق،همه چیز رنگ خون به خود گرفت...

آقا جان!

ما که یتیمیم کاسه ی شیر را کجا بریم؟؟

چشمان مان یتیم ماند از دیدارت...

خدایا!

چشمانمان را یتیم مگذار...

چون مایی که یتیم نیستیم...تو فکر یتیمی ما بودی که امام زمانمان را برایمان فرستادی...

و حالا خدایا:

امام زمان مان را هرچه زودتر برسان...

خدایا در این شب عزیز حفظش گردان...

یا ربّ الرئوف...یا الله یا رحمن یا رحیم...ثبّت قلبی علی دینک...

الهی آمین...

 



[1]  محمّد حسین بهجت تبریزی(شهریار)//با اندکی تلخیص

[2]  بنابر سخن رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلبم ،نماز معراج مومن است؛ و حضرت علی علیه السلام و افضل الصلوة امیرالمومنین هستند.

۰۸ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۰۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

السلام علیکِ یا جبل الصبر...




بسم ربِّ الامام المنصور

عمّه جان!

آرام آرمیده ای...

همه می دانستند که زینب بی حسین تاب ماندن ندارد...

آخَر زینبِ بی حسین مفهومی ندارد...

پس چگونه مانی ای بانوی حِلم؟؟

اگر نبود قضا و قَدَرِ قادرِ توانا،اگر نبود آن حقیقت انکار نشدنی که:

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

زینب ،ثانیه ای بدون حسین هرگز تاب ماندن در دنیای بی او را نداشت...

هر چند که تابِ ماندن او بهر ماندن و بالا بردن پرچم سرخ کربلا و حمایت از امام عصر خویش بود...

دو سال پیش که به زیارت حرم حضرتش نایل آمدم،

روی سنگ سرد حیاط  زیارتگاه عمّه مان حضرت زینب علیها السلام نشستم و با بی حوصلگی بر سنگ سرد دیوار حیاط تکیه داده و کتابی را کنار دستم دیدم...

آن را برداشتم و رو به روی گنبد شان کتاب را ورق زدم...

کتاب،شرح زندگانی بانوی صبر بود...

مضمون آن به خوبی یادم می آید...نوشته شده بود:

در شب شهادت حضرت زینب،تمام ملائک آسمان ها و زمین بر آسمان حرم شریفش گرد هم می آیند و خطبه ی بانو را با اشک تلاوت میکنند...

ذکر مصیبت اسارت بانوی عشق میکنند...

امشب همان شب است...

شب فراق زمین و زمان از بانوی حلم و شب وصال بانوی صبر به دردانه ی عالم،سیّد الشهدا علیه الصلوة و افضل السلام...

وای بر ما از مصیبتی که امشب بر دل امام زمان می نشیند...

از غمی که حضرتش را دچار ساخته،محزون می سازد...

و کلام آخر اینکه:

مرحوم حاج شیخ ملاسلطان علی تبریزی - که از جمله عابدان و زاهدان بود - در عالم رؤیا خدمت امام زمان علیه السلام رسید و عرض کرد: آیا این که فرمودید: «فلاندبنک صباحا و مساء و لابکین لک بدل الدموع دما» صحیح است؟ فرمود: آری، صحیح است .

عرض کردم: آن کدام مصیبت است که به جای اشک، خون گریه می کردید؟ آیا مصیبت حضرت علی اکبر است؟

حضرت فرمود: اگر علی اکبر هم بود، در این مصیبت خون می گریست .

- آیا مصیبت حضرت عباس است؟

- اگر عباس هم بود، در این مصیبت خون می گریست .

- آیا مصیبت حضرت سیدالشهدا علیه السلام است؟

- اگر سیدالشهدا علیه السلام هم بود، در این مصیبت خون می گریست .

- پس کدام مصیبت است؟

- مصیبت اسیری زینب

 

وااااااای بر ما از مصیبت امشب امام عصر....وااااااااای بر ما!!!

اللهم احفظ امامنا صاحب العصر و الزمان فی هذا لیل العسر...

اللهم عجل لولیک الفرج

الهی آمین...

 

۰۴ خرداد ۹۲ ، ۲۲:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

امیری...



ای امیری که کلمات در وصف قامتت ناتوان اند...امروز،روز منسوب به شماست...

یکشنبه ها بهترین روزهایم است زیرا برای شماست...جمعه ها که چه نمی شود...وااای گفتم جمعه...جمعه ها لذت دیگری دارد...

امروز روز شماست...یا اخا رسول الله...

ای از پدر مهربان تر...

ای اول شناخت من...

ای نازنین ترین پدر که پدر حجة الله ای...که خودت حجة الله ای...ای که تو خود منتظر ظهور یازدهمین فرزندت بودی...

ای که قرین رحمت الله ای...

دعایی کن برای ظهور امام زمان مان...پسرت که اکنون اوست جانشین خدای رئوف و رحیم بر زمین وسیع...

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له

و اشهد ان محمّداً عبده و رسوله اللهم صل علی محمّد و آل محمّد

و اشهد ان علیاً امیرالمومنین حجِّة الله...


ای امام مبین...صلّی الله علیک یا امیرالمومنین...











۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

باز یه بغضی گلومو گرفته...کجای؟؟کجایی؟؟

اَیْنَ کُنْتَ یا وَلِىَّ الْمُؤْمِنینَ یا غایَةَ امالِ الْعارِفینَ یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ یا حَبیبَ قُلُوبِ الصّادِقینَ وَ یا اِلهَ الْعالَمینَ ??

کجایى اى سرپرست مؤمنان،آرى کجایى اى نهایت‏ آرزوى عارفان،اى فریادرس خواهندگان فریادرس،اى محبوب دلهاى راستان و اى معبود جهانیان‏ ...

۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۱:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

بدون شرحِ دلتنگی های روزانه و شبانه به انضمام جمکران!!

۱۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۱:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

ترس از فردا بی معنی است...

آقای من!

شب است...ترس از فردا روز،جانم را می خورد...قلبم را می فشارد...

از زندگی در آینده می ترسم...پس چرا این خوف پایان نمی پذیرد؟؟

وای که چقدر دلم می خواهد از همه ی تعلقات خاطر دست بکشم و بروم...

حین رفتن،حین ساختن قایق چوبی ام زیر لب شعر سهراب را زمزمه کنم:

قایقی خواهم ساخت...

خواهم انداخت به آب...

دور خواهم شد از این خاک غریب...

...

بروم جایی که انسانهای دور و اطرافم را نبینم...زجری نکشم از بودن با آنها...

حرف هایشان،رفتارشان،نگاهشان آزارم ندهد...

بروم و پناه برم بر پدری که آرام جان است...

دست بر دشداشه اش گیرم...چشم هایم را ببندم و فقط گریه کنم...

بگویم:یا ابتا...

خسته ام از مردم...پدرم بگو چه کنم؟؟

از یک سو جهل و حرف مردم به شدت هر چه تمام تر آزار دهنده است و از سوی دیگر نگه داشتن ایمان به شدت سخت...

آقای من!

وقتی خود را با عقایدم می بینم،همیشه این شعر مهمان تفکرم میشود:

"چه انتظار عجیبی!
تو در میان منتظران هم، عزیز من چه غریبی؛
عجیب‌تر آنکه چه آسان نبودنت شده عادت؛
چه بی خیال نشستیم، نه کوششی نه وفایی؛
فقط نشسته و گفتیم خدا کند که بیایی..."

ــــــــــــــــــــــــــــــ

در کوچه ای بودم آن شب که یار در همان کوچه بود و به واسطه ی تاریکی دیده ام،ندیدمش که دارد همان شعری را می خواند که من می خوانم...

آنوقت با خود می گویم:

نرسیدیم به نقطه ی مشترکی در این بحث!!!

                                                    یار می گفت:

"چه بی خیال نشستیم، نه کوششی نه وفایی؛
فقط نشسته و گفتیم خدا کند که بیایی..."

من امّا بر خیالم ،حرفش را پوچ گرفتم و شعر را پوچ تر...

در جوابش که گفت:آقا بیا ولی کمی دیرتر...،دلم شکست و گفتم:

"تو در میان منتظران هم، عزیز من چه غریبی؛"

هر دو حرف یکی بود ...فقط دیر و زودش تفاوت داشت...

بحث سر دیر و زود بود...

هنوز هم می گویم:

اللهم عجل لولیک الحجة بن الحسن........حتی تسکنه عرضک طوعا...

به رغبت بنشان ای خداوند بی همتا پدرم را ،همه چیزم را...بر زمین پهناورت که وارث آن فقط و فقط پدر من است...

برسانش...برسانش هر چه زودتر...بلکه به واسطه نزدیک بودن ظهور،بر خود جنبیدنم،حق و سریع باشد با راندمانی بالا...

خداوندا کمک مان کن که چیزهای سطحی ما را از ادامه راه باز ندارند...کمکمان کن تا استرس فردایی را نداشته باشیم که چه ""می شود"" اش دست توست و امضایش دست پدر...

و خداوندا ظهورش نزدیک گردان همراه با سلامتی کامل

آمین یا ربّ العالمین...

 

 

۱۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۲:۲۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
+مرا لطف تو می باید...

مادرم نروووووووووو....!

مادرم!مادرم نرو....ببین اشک هایم را...نرو....مادرم ببین یتیمی ام را....بیا و رحمی کن بر من....نرو...منت نه بر سر یتیمی من و نرو....آخر من بی تو چه کنم؟؟چگونه موی سپید پدر را ببینم و نگریم؟؟چگونه چشمان از غصه گریانش را ببینم و چیزی نگویم؟؟مادرم  کودک پنج ساله ات را ببین...ببین صورتم شکسته شده...ببین داغ یک شبه ات چه با من کرد...مادر نرو...من چگونه بعد تو صورت غم آلود برادر ها را ببینم و چیزی نگویم؟؟
مــــــــــــــــــــــــــــــــــــادرم نروووووووووووووووووووووووووووووو
خدایا...چرا مادر؟؟به کدامین گناه کشته شد مادر؟؟
وااااااااااااااااای بر ما از دل شکسته ی پدرم علی....وااااااااااای از بغض گلویش که نتواند جلوی حسنین اش بشکندش....وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای بر یتیمی ما....واااااااااااااااااای بر ما بعد تو مادر......مادرم بیا و نرو......بیا و به خاطر منِ زینب بمان....بمان مادرم....بمان....بعد تو طاقتی برای ماندن ندارم....ببین خونه سوت و کور است....ببین چشم ها بهاری است....ببین گرد یتیمی بر این خانه ریخته اند....ببین پدرم بی تو چه شده....مادرم بیا و نرو....بیا و ما را تنها نگذار....مــــــــــــــــــــــــــــــــــادرم بیا و نرو.....ای کاش زیر در من بودم....ای کاش میخ در در پهلوی ِ منِ خردسال فرو می رفت و داغ تو را من نمی دیدم....
واااااااااااااااااااااااااااااااااای پدرم....موهایش یک شبه سفید شد در فراق تو....مادرم نرووووو

۲۴ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

قاصد روزان ابری،داروَگ،کی می رسد باران؟؟

داره بارون میاد...

همیشه با خوندن آیه ی 30 سوره ملک،یاد این قسمت از شعر داروگ نیما می افتم:

قاصد روزان ابری،داروَگ،کی می رسد باران؟؟

خداوندا...

باران رحمتت مشغول باریدنه...پس ماء معین ات کی میرسه؟؟ما منتظر باریدن اوییم...

خداوندا ظهورش نزدیک بگردان....آمین

۲۱ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...