یکی اون بیرون به فکرته!!باور کن!

❃ نَظَرَ مِن بابِ افتعال❃

۹ مطلب با موضوع «حکایتِ من» ثبت شده است

هنر عکاسی=)

عاغا! هرچی من در فراگیری استعداد!!!!! "عکاسی" ناتوانم!=( عوضش این خواهر من محشــــــــــــــــر عکاس خوبیه...!=(

ینی چی اونوخ؟!الان من چرا نباید عکاسی ام خوب باشه؟؟چرا اون باید عکاسی اش خوب باشه؟؟هااان؟؟(اینجاست که میگن حسود هرگز نیاسود=)) )

ینی من واقعا عکساشو دوست دارم...

یه 4 تاشو میارم شما هم حالشو ببرید=)

البته بابام عکاسی اش از خواهرم خیلی بهتره...بابام یه چیزایی رو عکس میگیره که واقعا من دهنم باز میمونه از بس زیبا هستن...

اما خواهرم واقعا استعداد عکاسی داره...

البته نه از چهره!از طبیعت=)

تمام عکسا طبیعی هستن و بدون دخالت دست ببخشید فتوشاپ صورت گرفته!

خداییش زیبا نیستن؟





۲۲ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۰۱ ۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

برقا رفت...

پیارسال تو مدرسه داشتیم باهم دعای عهد رو زمزمه میکردیم صبح!

وسط دعا با خودم گفتم:چرا هیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ وقت برق مدرسه نمیره؟؟

زد و زنگ پژوهش همون روز برق مدرسه برای اولین بار رفت...

من نباید حرف بزنم...نه؟؟=))

۱۲ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۳۰ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

هرچه از دوست رسد نکوست!

دیروز بعد از ظهر با خواهرم رفتیم کارواش بعد از یک هفته!!!

کارکن کارواش،ماشینو میسابید!!! به حدی که خودمون گفتیم ماشینو ول کن آقا=)

1 ساعت طول کشید...قشنگ ماشینو سابیدن=)

ماهم قشنگ اومدیم بیرون که یه دفعه سیل از آسمون اومد=)

زیر بارون تو ماشین،زیر باد کولر آهنگ کجایی خواجه امیری واقعا چسبید=)

خلاصه اینکه بارون با ما قرار داد داره...وسط چله تابستون بارون کجا بود=)

اما خب اومد دیگه...سیل بود...سیل!!!

بالاخره رسیدیم خونه...منتظر بودیم که در پارکینگ باز شه...خواهرم شیشه ماشینو نشون داد که ینی:ببین چقدر کثیف شد!!!

یه نگاهی با شیشه کردم و با لبخند بهش گفتم:

هرچه از دوست رسد نکوست!


۱۰ مرداد ۹۲ ، ۰۵:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

سر درد...

آغا!!من تازه فهمیدم که فقـــــــــــــ  ــــــط و فقـــــــــ ــــــــط زمانی که امتحان دارم سردردای بدی میگیرم!!!به نظرتون این اتفاقیه؟؟!!!

یکی بهم دلداری بده!!!جغرافی و بعدش هندسه =((((

نمیشد فیزیک باشه ؟؟؟!!!

وااااااااااااااااااااااااااااای اینو دیگه کجای دلم بذارم؟؟؟تازه بعد هندسه زبان فارسی!!!!!!!!!

کارم تمومه!!!!!

چه قدر خوب که این سه تا درس آخرین امتحانامونن...

والا به غرعان!!!

هندسه فوق العاده درس قشنگیه...حتما به عنوان اوقات فراغت میرم سمتش...

۱۲ خرداد ۹۲ ، ۲۲:۳۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

امتحان جغرافی!!!

یادمه دقیقا 23 دی بود که تو وب قبلی ام نوشتم:

امروز با اینکه فردا امتحان درسی که ازش متنفرم(جغرافی)رو دارم ولی واستون یه چیز خیلی جالب و بدرد بخور گذاشتم.به درد خودم خورد.حالا انشاالله(صد در صد)به درد شما هم بخوره...

اون روز 23 دی بود و من فرداش امتحانی داشتم که ازش متنفر بودم...

بله امروز 12 خرداده و من باز هم فردا امتحانی دارم که ازش متنفرم!!(امتحان جغرافی دارم)

پستی که اون روز گذاشتم ،پست خوبی بود...

برای همین هم آقای عقید اولین کامنتشونو درباره ی وبلاگ من گذاشتن:

شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۱ ۱۱:۵۳
سلام.

با اینکه فردا امتحان دارم و از درسش هم خوشم میاد(آشنایی با علوم قرآنی)ولی واستون نظر میذارم.

آفرین،مطلب مفید و مورد تأییدی بود.

یازهرا(س)


ممنون .ما اینیم دیگه...از هر قشر جامعه یه چیزی تو خودمون داریم...


اونروز روز خوبی برای من بود...چون مهمون داشتیم(من عــــــــــــــاشق مهمونم!!)

هیچ وقت یادم نمیره...وقتی که داشتم این کامنت رو که تنها کامنت اون پست بود رو می خوندم،نه ذره ای جغرافی خونده بودم و نه از پای لپ تاپ بلند می شدم و همچنین که داشتم سوپ میخوردم!!

تازه دست مبینا هم شکسته بود...!!!

خلاصه...روز خوبی بود...هوا سرد بود..اما الان هوا گرمه!!اون سال 91 بود و الان سال 92 هست!!اون موقع باید برای امتحان،74 صفحه میخوندیم+استان اما الان باید160 صفحه بخونیم بعلاوه استان!!!

اون موقع کوچیک بودیم و نادان...اما الان...

خلاصه اینکه همه چی فرق کرده...این منم...16 سال و 7 ماه و 18 روز...

نمیدونم آیا بتونم بزرگتر شم یا نه...!!

تقویم عمر رو که ورق میزنم،میبینم که سن من،از سوم راهنمایی شروع شد!!!من از اون موقع رشد کردم و بزرگ شدم...اونم دقیقا یه روزای بهاری مثل الان...

با این پست،4 ماهه شدم...!!!

 4 ماهه که از 12 بهمن گذشته...همین...تولد چهارماهگی ام مبارک!!!

امروز تو ایستگاه اتوبوس،از یه پسر فال فروش فال خریدم...

تو فالم،اسمم اومده بود!!:

به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود

که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود

"حدیث" عشق که از حرف و صوت مستغنیست

به ناله ی دف و نی در خروش و ولوله بود

ـــــــــــــــ

داریم بزرگ میشیما!!در واقع پیر میشیم...


۱۲ خرداد ۹۲ ، ۱۸:۵۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

تقلب با معلم =)

من عــــــــــــاشق اون معلم هایی ام که وقتی سر امتحان ترم گیر یه سوالی و به مراقب می سپاری که بیاد تا یه جوری از زیر زبونش جواب رو بکشی بیرون،میاد و هنوز حرف از دهنت در نیومده جواب رو میگه!!!!

ینیا آمار و خصوصا عربی دمشون گرم!!!

عربی که قشنگ داشتم سوالا رو باهاش چک می کردم =)

بابا ناسلامتی امتحان ترمه ها =)

همیشه هم معلم عربیمون تو امتحانات کلاسی میگفت:بچه ها از من سوال نپرسید من به هیچ سوالی جواب نمیدم!!!تو امتحان ترم که من اصلا به هیچ عنوان نمیام چیکار میخواید بکنید؟؟

خلاصه سر همون امتحان کلاسی هم همین مدلی بود...

به تمام سوالا جواب میداد و چه خوب هم جواب میداد =))

ینیا آدم این معلم ها رو میبینه کیف میکنه =))

هعی=(

فقط 4 تا امتحان دیگه مونده...

بعدش دیگه خداحافظ دوم ریاضی....سلام سوم ریاضی =)

اصن چک کردن بعد امتحان اعصاب واسه آدم نمیذاره...امتحان کنید...اعصابم ضعیف شده =)

۱۱ خرداد ۹۲ ، ۱۸:۳۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

موزیک؟؟

من چند تا آهنگ رو در حد بُندِسلیگا دوست دارم...

وفا(محمّد اصفهانی)

مرو ای دوست(همان)

علی ای همای رحمت(همان)

اوج آسمانها(همان)

ولایت عشق(همان)

غزال(همان)

رستگاران(همان)

کاغذ(احسان خواجه امیری)

قِسمَت(همان)

احساس آرامش(همان)

این حقم نیست(همان)

در مسیر زاینده رود(همان)

میوه ممنوعه(همان)

مثل هیچکس(همان)

نابرده رنج(همان)

یه هفته مونده به عید(محسن یگانه)

تو که میدونی(همان)

بخند(همان)

نباشی(همان)

فداکاری(همان)

دیوارِ بی دَر(محسن چاوشی)

نگار(همان)

من خود آن سیزدهم(همان)

غلط کردم(همان)

مادر(سامی یوسف)

المعلم(همان)

حسبی ربی(همان)

The cave of Hira

Try not to cry

You came to me

Healing

(بالایی ها همه سامی یوسف ان)

از آهنگ های کلاسیک هم یه آهنگه هست که نمیدونم اسمش چیه و چون بی کلامه نمیتونم دانلودش کنم =(

آهااا

خاطره فریدون آسرایی هم کلی باهاش خاطره دارم...واسه همین فوق العاده دوستش دارم

من یه آدم نوستالژی باز حسابی هستم...برای همین آهنگ ها رو بیشتر به دلیل نوستالژی بازی گوش میدم...البته فقط بیشتر!!

از نوحه ها هم Just Karimi!!!

گاهی وقتا با خودم میگم:اگر آهنگ نبود چی میشد؟؟

شاید مجبور شم یه روز دیگه به هیچ کدوم اینا گوش ندم...!!

به قول معلمم خانم مهدی نژاد وقتی بچه ها ازش پرسیدن آهنگ گوش میدی یا نه،گفت:

گفت گوش میدادم اما دیگه نمیدم!

برای اینکه هنوز کسی دقیقا نمیدونه موسیقی گناهه یا نه!

فرض کن اینجا گوش بدی و بر فرض حلال بودنش بری جلو اما وقتی که رفتی اونور بفهمی خلاف این بوده...فلذا مثل این میمونه که تو وارد یه اتاقی میشی که پر از کاشی رنگی و زیباست و همه رنگ کاشی زمینش رو پوشونده...

به تو میگن که بین این همه کاشی،یدونه کاشیه که اگه پاتو بذاری روش زیر پات خالی میشه و تا قعر زمین میری...خب طبیعتا آدمی که خیلی محتاط باشه پاشو رو هیچ کدوم از اینا نمیذاره چون احتمال اینو میده که مثلا ممکنه رو این کاشی که من پا میذارم،این همون کاشی باشه...

بنابراین  ترجیح میده که پا رو هیچ کدوم نذاره...

این میشه دوری از چیزی که تو نمیدونی حکمش چیه...

یه بارم برگشت یه چیزی گفت که واقعا تمثیل محشری بود.گفت:

نگاهی که امام معصوم نسبت به گناه داره،مثل اینه که یه تیکه سوسیس کثیف زمین افتاده و کلی موش دورش جمع شدن؛اون سوسیس هر چقدر هم خوشمزه باشه تو حاضر نیستی اونو بخوری...

این دیدیه که امام معصوم نسبت به گناه داره...

و من الله توفیق...والعاقبة للمتقین...اللهم عجل لولیک الفرج...الهی آمین...


۰۶ خرداد ۹۲ ، ۱۸:۰۳ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

دوم ریاضی و خاطرات تخته...

۲۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
+مرا لطف تو می باید...

این کلاس ادامه دارد..

تمووووم شد!!همه چی تموم شد...ما و کلاسی که دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه !!اینو بچه ها تنها نمیگن!معلم ها و کادر مدرسه هم ورد زبونشونه...دوم ریاضی یه چیز دیگه بود...گیریم بازم سوم ریاضی سال بعد اینقدر با هم یه دست باشن اما زهرا و طاهره رو که ندارن!!!طهرا و طاهره ای که امسال میرن تجربی تا واسه خوندن پزشکی انشاالله خودشونو آماده کنن...بچه هایی که وقتی دلت میگرفت،و بهشون میگفتی:

زهرا،یه دهن بخون!!

رو به طاهره میکرد و با هم تیتراژ "مثل هیچکس رو میخوندن"

:همه دنیا بخواد و تو بگی نــــــــــــــه،نخواد و تو بگی اره تمومه...

بعد زهرا میگفت:بچه بیاید همه با هم "به طاها به یاسین "رو بخونیم و همه با هم موقع تمرین حل کردن کلی شعر می خوندیمL

امسال هم گذشت...کلاسی که هیچ وقت دیگه تکرار نمیشه...

همه میگن:دوم ریاضی یه چیز دیگه بود...

امروز روز آخر بود...واااااای چقدر پیچوندن کلاس به صورت گروهی کیف داد و رفتن به باغ بالا...و در اونجا پیوستن به دوم تجربی و دوم انسانی و خوردن ناهار پیش دوستا...

وااای تمرین حل کردن با زهرا و اول شدن در تمرین حل کردن و بعدش هجوم بردن به سمت وسایل بازی و...

و عکس گرفتن بچه ها...

با مبینا رو تاب نشستن و حرف زدن و...

امسال کویت بود!!!سال دیگه و هجوم درسا واقعا سخته...

همه معلم ها بویژه زبان فارسی عزیزمون خیلی زیبا ما رو از حجم بالای دروس آگاه کردن...

الا ایحال!!گذشت...

الآن دلم میخواد تیتراژ قرارگاه مسکونی رو گوش بدم..

:روزایی که اومد و رفت //با تموم خاطراتش//حیف چه ساده میگذشتیم//بی توجه از کنارش//لالایی می خوند برامون //صدای چیک چیک باروون//ولش کن...بقیه اش چه معنا داره...

مهم اینه که ما تا ابد دووووووم ریاضی می مونیم...

۲۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
+مرا لطف تو می باید...