یکی اون بیرون به فکرته!!باور کن!

❃ نَظَرَ مِن بابِ افتعال❃

اوایل آذرماه ۱۴۰۱

روزای عجیبی رو می‌گذرونیم...

عجیبه که توی پیج خصوصی مون پست نداشتیم ازین روزا.‌.

اشتباه محضه...

بعداً اینارو می‌خونیم و یادمون میاد چه روزایی رو گذروندیم...

تو این مدت، خونه مون آتیش گرفت...

اونم چند روز قبل از سفر کربلامون...

اونم دو روز قبل از مهمانی که میخواستم بدم و مامانم اینارو دعوت کنم...

و امروز سیزدهم آذرماهه و هنوز مشغول تعمیر خونه هستیم و من و حسن مریض شدیم و سرماخوردیم.

این روزا خونه ی پدرشوهرم زندگی میکنیم و اتاق حامد رو غصب کردیم 😅

امروز و فردا و پس فردا ارائه دارم توی دانشگاه 

هفته ی بعد امتحان سختی دارم.

خیلی وقته کلینیک نرفتم.

و هنوز زنده ام...

😅😅

الحمدلله کما هو اهله...

خدا کنه که اوضاع بهتر بشه...

شاید دیگه اینجا پست نذارم...

حسن چیزی نمیگه اما می‌دونم دوست نداره...

شاید به خواسته ی قلبی اش احترام بذارم...

چون به این وبلاگ دیگه وابستگی خاصی ندارم...

بعضی چیزا تاریخ مصرف دارن.

و تاریخ مصرف اینجا هم تموم شده...

و لا حول و لا قوة‌‌ الا بالله العلی‌‌ العظیم

 

 

 

 

 

 

 

۱۳ آذر ۰۱ ، ۱۲:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

این روزا...

خدارو شکر میگم بابت روزای خوب زندگی مون و روزای بد که باعث میشن روزای خوب دیده بشن...

الان که دارم این پست رو میذارم، قسمت ۱۶ یانگوم رو دیدم و صبحونه خوردم و یکم از شالگردن‌‌ حسن رو بافتم و میخوام ظرف هارو بشورم و لباس های کثیف رو بندازم تو سبد رخت چرک ها و نمازمو بخونم و حاضر شم که با آمنه بریم شمشک.

آخه آمنه طرح اش رو افتاد تهران و قرار شد بهم شیرینی بده...

منم بهش گفتم بریم رستوران سلطان شمشک و بهم چایی بده...

آخه من ناهار نمی‌خورم.

بعد از عقد، من ۱۴ کیلو چاق شدم 😂😂

و همهههه اش تقصیر غذاست...

حالا با زجر یک کیلو یه کیلو لاغر میشم...

دوران نامزدی ما چون توی پیک کرونا بود، فقط رستوران ها باز بود... اونم نه همه ی رستوران ها...

این شد که ما هر دو کلییی چاق شدیم...

جمعه باهم رفتیم مترو سواری...

از اینجا با مترو رفتیم امامزاده صالح.

ما یه قراری داریم.

حسن باید همه ی پنجشنبه ها، هر پنجشنبه یه جوراب خوشگل واسم بخره. آخه من عاااشق جورابم.

این سری بعد از چند هفته، واسم ۵ جفت جوراب و یه لواشک ترررش خرید...

ولی توی مترو جا گذاشتیمش...

بهم گفت این سری دوباره میخریمش (ان‌‌‌ شاالله)

باید واسه جام جهانی، یعنی دوشنبه مامان و بابا و امیرحسین و محدثه و آقا رضا رو دعوت کنم خونه مون.

میخوام مرغ پرتقالی و لازانیا درست کنم.

خونه خیلیی سرد شده. خیلییییی.

باید به زودی بخاری بخریم...

حسن صبح، نون سنگک خریده بود. بیدار که شدم، دیدم لای سفره اس...

امروز گلدون یاس رازقی مون گل داد دوباره...

الحمدلله کما هو اهله...

لاحول و لا قوة‌‌ الا بالله العلی‌‌ العظیم.

خدایا من به هر خیری که از جانب تو برسد، سخت محتاجم...

 

 

 

 

۲۵ آبان ۰۱ ، ۱۲:۲۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

سلام دوباره به وبلاگم

سلام.

من اومدم.

دوباره اومدم.

همه‌چیز فرق کرده.

و خدارو شکر میکنم.

اون موقع، هیچکس زندگیم نبود، اما الان حسن همه ی زندگیمه.

اون موقع رشته ام، مهندسی نفت بود و توی یه شرکت نفتی کار میکردم، اما الان دانشجوی ارشد روانشناسی بالینی ام و توی کلینیک استادم مشغول به کارم.

خیلی چیزا فرق کرده...

الحمدلله کما هو اهله

 

 

۱۹ آبان ۰۱ ، ۲۲:۴۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...
جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۳۰ ب.ظ +مرا لطف تو می باید...
دل اگر دل باشد ... اگر دل باشد ... اگر ...

دل اگر دل باشد ... اگر دل باشد ... اگر ...

۰۲ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

در آینده !

به احتمال زیاد همین روزا به ابوالفضل جواب مثبت بدم 

و در این وبلاگ رو برای همیشه ببندم

و تمااااام گذشته ام رو بریزم دور ...

خود ابوالفضل در لحظه زندگی میکنه 

باید باهاش همراه بشم و به جای زندگی در گذشته و در آینده ، در لحظه زندگی کنم و حسرت چیزایی که گذشت رو نخورم

و فکر کنم ابوالفضل بتونه بهترین معلم من در این راه باشه ...

 

سعی کردم آینده رو عوض کنم ... اما چیزی که قرار نیست اتفاق بیفته ، نمیفته

 

سخته اما شدنیه 😊

این وبلاگ ...

تمام زندگی من توی این وبلاگه ...

۲۷ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

مهر می باید ای دخترِ مهری !

مهرش به دلم نشست ... ❤

 

#توچال❄

۰۵ بهمن ۹۸ ، ۰۷:۱۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

المستغاث بک یا صاحب العصر والزمان

دلم پر از درده ...

کاش میتونستم حرفامو اینجا بنویسم ...

خیلی ناراحتم 

..

خیلی

...

۲۱ دی ۹۸ ، ۰۰:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

کی بهتر از تو ؟!

خدایا بابت این روزا ازت ممنونم و خیلییییی دوستت دارم

اینکه مامان گذاشت شب یلدا بعد از سرکار برم خونه ی حورا اینا و شب یلدا باهم باشیم و شب هم خونه شون بمونم و باهم کلیییی بهمون خوش بگذره و صبح باهم بیدار شیم و باهم بدویم و بریم سرکار و تا پنج عصر بازم باهم باشیم

خدایا ازت ممنونم

ماشاالله لاقوه الا باالله العلی العظیم

چشم نخوره دوستی مون

 

خدایا ازت ممنونم

اشکالی نداره اگر امروز به آزمون تعیین سطح زبان نرسیدیم

عوضش تو هوامونو داری

ازت ممنونم که صفوی باهامون خوب شده

ازت ممنونم

با اینکه حقوق هامونو نریختن ، ولی بازم ازت ممنونم که ما کار داریم

خدایا خیلیییی ازت ممنونم که امتحانام تموم شد و دیگه هیچ درسی از کارشناسی نمونده

 

ازت ممنونم که منو آفریدی که زندگیم بالا و پایین داشته باشه تا بتونم ازش لذت ببرم و یکنواخت نباشه

خدایا یکی اینجاست به اسم حدیثه سادات که خیلی دوستت داره

هم تورو

هم امام زمانمو

ببخشید که دیشب خوابم برد و نمازم قضا شد

ولی خیلی دوستت دارم

ممنونم بابت اتفاقاتی که جلو روم میذاری و راه هایی که باز میکنی برام و درهایی که برام میبندی که نرم سمتشون تا گمراه نشم از راه اصلی که برام در نظر گرفتی

 

ممنون که خدایِ منی

امضا : حدیثه سادات

۰۲ دی ۹۸ ، ۱۷:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

روز قشنگم 😍

امروز روز خوبی بود 

صبح که رفتم کلاس فن بیان و سخنرانی ، ارائه داشتم و بعدشم اومدم خونه تا نماز بخونم و اینا چون با حورا قرار داشتم که بریم نمایشگاه بین المللی و چیزهای هیجان انگیز از پارک علم و فناوری دانشگاه ها خصوصا شریف ببینیم که استاد دلیجانی کلی تاکید کرده بودن

و واقعا مشعوووف شدم بابت اینهمه چیزای قشنگ قشنگ

مثلا یه آبنما دیدم که برعکس بود

آب از پایین میرفت بالا😍

 

تازه شیش کیلیومتر با حورا پیاده روی کردیم توی نمایشگاه 😅

خدایی خیلی خوب بود

خدا رو شکررر

خدایا ازت ممنوووونم 😍❤

۲۹ آذر ۹۸ ، ۱۶:۱۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

شب بله برون 😊

سلااااااااام

چقدرررر شوهر خواهر دار شدن حس باحالیه 😂

واقعا هرکی امشب منو دید گفت ایشاالله تو هم به زودی عروس شی و با "خدا نکنه" ی من مواجه شد😂

حالا از این ور ابوالفضل برام فلشش رو پر از کارتون کرده آورده تا دم در خونه  😂

بعد هم میگه شما هم هر فیلمی رو که دوست داشتید توی فلشم بریزید و بهم بدید 😂

یعنی روحیه چقدر میتونه شاد باشه ؟😂

خدایا شکررررررت

خیلیییی دوست دارم

جیییییغ

۲۸ آذر ۹۸ ، ۲۳:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

قانون جذببببب!

 دیشب همینکه از مترو خارج شدم ، همه اش فکرم درگیر ابوالفضل بود . نمیدونم چرا واقعا 😅

همه اش حس می کردم الان می بینمش !

چون آخرین باری که دیدمش ، چهار جلسه ی  آشنایی بود

و از اون موقع به خانواده ها گفتیم که باید بیشتر فکر کنیم و بیشتر آشنا بشیم .

خلاصه اینکه اومدم بیرون و ذهنم درگیرش بود .

با خودم گفتم بذار برم مروارید یه چیزی بخرم 

راهمو کج کردم سمت پاساژ

باز توی راه پاساژ ، حس کردم فاطمه (خواهر ابوالفضل) رو دیدم

بعد با خودم گفتم : توهم زدی دختر !

بعد از چندثانیه ، باکمال ناباوری ، دیدم ابوالفضل از دور داره میاد 😐

اصلا باور نمیکردم !

چجوری میشه به یکی فکر کنی و همون لحظه جلوت ظاهر بشه؟

منتها عجله داشت چون داشت میرفت کلاس والیبال

اومدم خونه و با ذوق به مامان گفتم که ابوالفضل رو دیدم 

شب اومد واتس اپ و حرف زدیم باهم

برام خیلییی جالب بود ماجرای دیشب 

قانون جذب واقعا عمل میکنه

امروز هم که بله برون خواهرمه 😊 خدارو شکر 

لی لی لی لی لی (به صورت کِل خوانده شود)

 

 

۲۸ آذر ۹۸ ، ۰۹:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

تو از دست ندادی بفهمی چیه ترس از دست دادن !

باور کن همان چیزی که از دست دادنش برای انسان سخت ترین کارهاست، سرانجام همانی است که دیگر رغبتی به آن ندارد!

آلبر کامو

۲۸ آذر ۹۸ ، ۰۱:۰۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

یک بار برایم نوشتی دوستت دارم !

یک بار برایم نوشتی دوستت دارم،
من هزار بار خواندمش، هزار بار ضربان قلبم بالا گرفت
هزار بار نفس در سینه ام برید..
هزار بار در وجودم ریشه کرد!

انگار که هزار بار شنیده ام، انگار که هزار بار نوشته ای...
تو یک بار دروغ گفتی،
من دروغت را هزار بار تکرار ﮐﺮﺩﻡ،
هزار بار رویا ساختم، هزار بار باور کردم
انگار خانه ام را روی آب ساخته باشم!
تو یک بار نبودی،
من هزار بار دنبالت گشتم،
هزار بار خاموش بودی
هزار بار به در بسته خوردم!
هزار بار دلم گرفت،
انگار که تمام هزارانم را باخته باشم..
و اما یک باره
در دلم فرو ریختی
و من که تو را هزار بار زندگی کرده بودم هزار بار مردم!
تو همیشه همان یک بودی،
یک دوستی، یک تب، یک رابطه، یک تجربه
و این من بودم که از" یک" هزار ساخته بودم!

#هیلا_صدیقى

۲۶ آذر ۹۸ ، ۲۳:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

شکست یا موفقیت؟!

وقتی زندگی ات میفته روی سراشیبی شکست ، پس باید بدونی که چند لحظه ی دیگه وقت طلوع آفتابه ...

 

این یعنی به خواست خدا ،

 

 

موفقیت نزدیک است ...

۲۶ آذر ۹۸ ، ۱۵:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

از اینجا می روم تنهامرا دیگر نخواهی دید ...

تو مرا از دست دادی ای دوست

من که زندگی دارم ای دوست

هرچه از عشقت کنارم ماند

به خودت میسپارم ای دوست

بعد از تو باران هنوز می بارد

بعد از تو این خانه هنوز مرا دارد

در خوابم نمیبینی مثل مرا دیگر

غرور من این جاست تنها نمیمانم

راحت برو بگذر 

آرامشی دارم که طوفان را بغل کردم

همین دیوانگی را من ببین ضرب المثل کردم

نداری ارزش ماندن کنارم را نداری

هیچ نشانی تو از عاشق ها نداری

نه نداری تو دگر در قلب من جا نداری

۲۲ آذر ۹۸ ، ۱۳:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

روزِ شجاعت !

امروز روز عجیبی بود 

روزی بود که تمام جرئت و جسارتمو جمع کردم تا خرق عادت کنم از عرف جامعه !

و با اینکارم ، چهره ی واقعی طرفم رو دیدم !

 

انقدر برام غیرقابل باور بود که فشارم افتاد و یک آن پلک هام سنگین شد و به خودم اومدم و دیدم که چقدرررر حالم بده !

 

اما درسی که امروز گرفتم رو هیچ وقت فراموش نمیکنم ...

تجربه ای که امروز بدست آوردم رو با هییییچ پولی نمیتونستم بخرم ...

 

امروز چیزهای زیادی بدست آوردم ...

و کسی رو از ذهن و زندگی ام برای #همیشه بیرون کردم که تا چند ساعت پیش فکر میکردم بخش بزرگی از زندگیم میتونه مال اون باشه ...

 

و چقدرررر خدای من بزرگ و حکیم عه که این موقع باید به همچین دستاوردی برسم ...

 

حالا که آقای حسینی توی خواستگاری اش جدی عه و من تا همین چند ساعت پیش ، ذهنم پیش کسی بود که فکر میکردم بهم علاقه منده ...

و این باعث میشد نتونم خوب به خانواده ی حسینی فکر کنم ...

اما حالا که بهم اثبات شد که همه جیز تموم شده اس ، دیگه نمیذارم ذهنم جایی بره که نباید !

 

خدا رو شکر میکنم که بهم نشون داد و ثابت کرد

 

خدارو شکر میکنم که نذاشت اشتباه کنم

نذاشت همینجوری با ذهنیت غلط و توهم بیجا ، پیش برم 

 

خدارو شکر که بهم نشون داد که حدیثه ! داری اشتباه میکنی !

 

و الان بعد از مدددت ها به اشتباهم پی بردم

 

حدودا سه سااال !

 

تجربه ی باارزشی بود برام

 

همیشهوقتی میری سمت کسی ، اون شخص خیلی خوب خودشو نشون میده !

 

و چقدر خوبه که اینجوری شد ...

 

چقدر خوبه که الان برای سوال های مادرم ، جواب دارم و عذاب وجدان ندارم ...

 

چقدر خوبه که یه بخش بزرگی از ذهنم خالی شده ...

 

چقدر فراموش کردن خوبه و چه نعمت بزرگیه ...

 

خدایا با تمام وجودم ، تو رو شکر میکنم

 

کسی که اشک منو در بیاره یا قلبم رو به درد بیاره ، حتی اگه آدم ارزشمندی باشه ، برای من ارزشمند نیست !

 

خدایا ازت ممنونم که از اونایی که ادعا میکنن ، امتحان میگیری ...

 

ممنون که خدایِ من هستی ❤

 

دوستت دارم

 

حدیثه سادات

 

لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم

۲۱ آذر ۹۸ ، ۱۹:۰۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

نفرت ...

دیگه حتی از دستگیره ی  پله برقی هم بدم میاد ...

۲۱ آذر ۹۸ ، ۱۸:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

گفتی : دل اگر دل باشد ...

 

میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد

 

سید علی صالحی

۲۰ آذر ۹۸ ، ۰۱:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم ...

حس عجیبی دارم!

 

چرا هرکی میاد خواستگاری میگم : نه؟!!

 

چرا میره جلو ماجرا ولی کسی به دلم نمیشینه؟!

 

احساس گنگ بودن می کنم !

 

شاید من به پشتوانه ی اینکه یکی همیشه هست که دوستم داره (که فکر غلطیه! و توقع کاملا بی جاییه!) ، به خیلی ها "نه" گفتم !

 

و من همیشه دنبال نشانه های دوست داشتنش میگردم ...

و وقتی میبینم نشانه ها کم یا محو شدن ، کلا بیخیال میشم ...

 

چون بیخیالی هم عالمی داره ...

 

 

داشتم یکشنبه صبح به حورا میگفتم که :

حورااا ! من دیشب کلی فکر کردم ...

 

به اینکه :

 

اگه من یکی رو دوست داشتم که برای حرف زدن باهاش یا نگاه کردنش یا قرار گذاشتن باهاش حاضر بودم خیلی کارا رو بکنم ، ولی اون به من توجه نمیکرد یا حتی بهم نگاه نمی کرد یا حتی با من حرف هم نمیزد یا سعی میکرد دور ترین نقطه رو برای ایستادن و فاصله داشتن از من انتخاب بکنه، من نمی بخشیدمش و #داغون می شدم !!

 

امروز داشتم کامنتای وبلاگمو میخوندم ...

در عجب بودم از نوع جواب دادنم !!

انگار اون جواب کامنتا ، منِ حدیثه نبودم!!

 

واقعا چرا؟!

 

اصلا من چم شده؟!!

 

این حرفا چیه؟!

 

احساس گنگ شدگیو گم شدگی میکنم

کاش کسی میتونست کمکم کنه ...

 

هعی ...

۱۹ آذر ۹۸ ، ۱۶:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

آهنگ پاییزی من !

این آهنگ برای من بوی غربت و پاییز میده ...

 

دانلود

۱۶ آذر ۹۸ ، ۱۸:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

روزای جدید !

به نام خدایی که نزدیک ترین به همه ی ماست

 

خیلی مدت میگذره از آخرین پستی که توی وبلاگم گذاشتم

از وقتی کارمند شدم ، زندگیم یه مدل دیگه ای شده

صبح ها میرم شرکت و شبا برمیگردم 

شش واحدم یعنی سه تا درس دو واحدی مونده تا فارغ التحصیلی که امروز یکیشو امتحان دادم

یکیش هم همین سه شنبه اس و یکی دیگه اش هم چهارشنبه ی بعدی

 

شانسی که آوردم و لطف خدا بوده ، اینه که من و حورا که دوست دانشگاهی ام بوده  و الان بهترین دوستمه، باهم الان همکاریم 

میزهامون کنار همه

کارمون نفتیه

روی میدان رگ سفید کار می کنیم

 

امروز هم رفتیم دانشگاه تا کار اداری نامه ی کارآموزی حورا رو هم درست کنیم و مرخصی ساعتی گرفتیم از سرکار

 

بعدشم گفتیم بریم این سمیناره رو هم ببینیم که تا رفتیم تموم شده بود 😂

 

امروز میخواستم به خانوم دکتر حاجی پور بگم گه بیاد با ما یه تیم بشه برای پتروتست پژوهشگاه

 

اما نشد که بشه

نشد که بگم

 

اما دنبال دو نفر دیگه هم هستیم که کار بلد باشن و بتونن چالش حل کنن 

حالا نمیدونم چی پیش میاد ...

 

توکل بر خدا ...

 

۱۶ آذر ۹۸ ، ۱۸:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم

این روزا همینجوری نمیمونه !

۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۷:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

مرگ تدریجی یک رویا !

چه چیزی ازین بدتر ؟!

که در آخر من متهم شدم ...



اگر یک اسلحه برداری و توی ذهنت منو بکشی ، درست مثل کاری که نجفی در واقعیت کرد ، شاید انقدر اذیت نشی ....

یکدفعه ای منو توی ذهنت بکش ... تا کشتن من به مرگ تدریجی در ذهنت ...


هرچند که دیگه برام مهم نیست ...

۱۱ خرداد ۹۸ ، ۰۵:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

سوال از خودم !

مدت هاست ذهنم درگیره ...

اگر من ازدواج کنم ، دل کسی میشکنه از من ؟!

هرکی تا الان پیام داده برای خواستگاری از دانشگاه ، رد شده ...

ولی سه موردشون خیلی عجیب و درحالی که بهم ربط نداشتن ، گفتن که ما تا ده سال دیگه هم صبر میکنیم (که البته حرف مفته ! )

ولی سوالم اینه که اگر اتفاقی افتاد و من ازدواج کردم ، دل کسی میشکنه و آهش منو میگیره ؟!!!


تا الان هم واقعا عشق رو توی زندگیم تجربه نکردم ...

دلم هم نمیخواد ازدواج کنم اما بالاخره زندگیه و ممکنه موردی پیش پیاد که آدم نتونه بگه 'نه' ...

در این صورت من اشتباه کردم ؟!!!

۰۹ خرداد ۹۸ ، ۰۵:۲۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

قضاوت

قضاوت ساده ترین کار است ...

برای همین است که انسان ها قضاوت میکنند ...


تو که مرا نمیشناسی ، چگونه میتوانی خودخواهانه مرا نقد کنی؟!

تو که از چیزی خبر نداری ، چگونه میتوانی به راحتی حکم بدهی ؟!


دنیا را هرکسی از منظر خودش میبیند ...

درسته دنیا تاریکِ تاریک است ... من هیچ گاه نخواستم که کسی را اذیت کنم که حال اینگونه مرا مورد قضاوت قرار دهی ...


حال هرچه میخواهی بگو و هرچه میخواهی فکر و قضاوت کن ...


یاعلی !

۰۳ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

خب که چی؟!

خب که چی؟!

بالاخره که باید یه روزی منو فراموش میکردی ...

من هیچ وقت نمیخواستم اذیتت کنم ...

فقط نمیخواستم ازدواج کنم ...

تو فقط از من یه همکلاسی خوب رو گرفتی ...

همین !

۰۳ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۱۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

سخت

سخت میگیرد جهان بر مردمان سختکوش ...

۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

آرزو

دلم میخواد برم فیلمنامه نویسی بخونم ...


دلم میخواد یه فیلمنامه نویس بزرگ بشم ...


ان شاالله




پ .ن : شرایط سخت میشه ولی خدا رهامون میکنه؟

:'(

۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۰۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

چنان نماند ، چنین نیز نخواهد ماند!

این روزا به  شدت حالم بده ...

تقریبا همه چیزمو از دست دادم ...

انگیزه ام ، روحیه ام ، شادی ام ، آرامش ، اشتها ، اعتماد اساتید ، تمرکز و ... 

دیگه واقعا نمیخوام زنده بمونم ...

فقط دلم میخواد سرمو بذارم روی بالشت و دیگه بیدار نشم ...

احساس پوچی میکنم ...

نمیدونم چرا زنده هستم ...

قلبم پر از درده ...

نا ندارم ...

خسته ام ...

تنهام ...


۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۲:۵۰ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

شروع دوباره

سلااااااااااااااام به وبلاگ خودم .

تقریبا یکساله که مطلب توش نذاشتم ...

کلییییییییییییییییییییییییی حرف دارم...کلییییییییییییییییییییی درد و دل ...


دونه دونه همه شونو میگم...

جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ

سلاااااااااااااااام به وبلاگ عززیم که از اول دبیرستان باهامه ...



۲۵ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

یه حسی دارم این روزا ...

شرحی ز حال و حالی ز شرح نیست ...


+مزاحمت :)

آی اَم اِ مزاحم!!

(تعارفات الکی: نه مراحمید!!)

بازم برام مهم نیست ...

من خیلی وقته که تمام توجه و احساساتمو از همه ی موضوعات برداشتم ...

شاید خواست خداست ...

مهم اینه :

خوشحالم که اطرافیانم میتونن برای آینده شون برنامه ریزی کنن و آینده شون روشن و شفاف باشه .

منم دیگه کاری ندارم ...

زندگیمو میکنم و دیگه نمیخوام نگران بقیه و اینکه چه حال و حسی دارن باشم ...

چقدررررررررر تنهایی رو دوست دارم ...

:)

توکل به خدا
۲۱ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۱۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

عجب حالی است ...

این روزا حالم عجیب گرفته اس

سرم درد میکنه

گاهی گیج میره

توی مشهد که قشنگ حالت تهوع خیلی وحشتناااک داشتم

توی مسیر

نمیتونم غذا بخورم

در عین حال ضعف دارم

همه اش خوابم میاد


نمیدونم چمه ...


لعنت به این حال

دلم میخواد گریه کنم


😢😢



۱۷ فروردين ۹۷ ، ۰۳:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

حس عجیبی است دلتنگی!

 تا به حال دلتنگ شده ای؟!

۱۲ فروردين ۹۷ ، ۰۳:۰۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

غرغرو

از همون روزاست / شباست که کلی بهانه میگیرم.


دوست دارم یکی درکم کنه و با تموم غرهام بسازه.

هی سرش غر بزنم.هی بخنده...


حس خوبی ندارم.


خیلی ناراحتم...خیلیییییییییییییی


بهانه هام مال خودم ...


من این تنهایی رو دوست دارم...


خودمم و خودم!


:(


اصلنشم ناراحت نیستم.

بله

:(

اصلا من میرم بخوابم.


شب بخیر


#یک_عدد_غر_غرو!

۱۱ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

امان ...هعی...

کسانی که دوستتان دارند ، قادرند صدایتان را بشنوند ...

حتی وقتی "ساکتید"!

۱۰ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۳ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

چه کنم من؟

امشب خیلی حوصله ام سر رفته بود. توی گروه اعتراض سعی کردم انقدر حرف بزنم تا یکی بیاد و باهام حرف بزنه 

به فاطمه توی پی وی گفتم حوصله ام سر رفته. گفت معلومه😂

بعدشم باهام اومد توی گروه مشاعره بازی کرد.من واقعا شعری حفظ نبودم. از شعرهای توی کانال کتاب صوتی برمیداشتم😂😂 ولی فاطمه کلی شعر حفظ بود... نمیدونم چرا شعر و جوک حفظ نمیکنم و سعی میکنم توی لحظه ازشون لذت ببرم.


واااای این مبانی حفاری شده بلای جونم!

استاد یه سایتی معرفی کرد که مقالاتش معتبرن. من هنوز عنوان موضوع هم ندارم برای گشتن توی مقالات و خوندنشون. 😢😢 استرس دارم و به کمک احتیاج دارم.


نمیدونم. خواب دیدم مبانی حفاری ام رو افتادم.😢😢😢😢😢


میترسم واقعا.

دست و دلم به درس نمیره 

همه اش خوابم 😐

چه کنم؟!!!!!


این روزا عحیب زده به سرم برم دماغمو عمل کنم 😂😂😂

نمیدونم از سرم میپره یا سرانجام اتفاق میفته😐


😭😭😭😭

۱۰ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

ای بابا

سلااااااااااااااااااااام


خوبید؟ خوشید؟ سلامتین؟


به کی سلام میدم من آخه؟! :))


چقدر این روزا زود میگذره ...


دل و دماغ فضای مجازی زیاد ندارم.


فقط هستم تا بگم هستم ...


هعی ...



۱۰ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۱۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

درذگب ...

خب گاهی اتفاق میفته دیگه ...


همه چی که دست خود آدم نیست ...


چقدر خوبه که این وبلاگ وجود داره ...




بغض گلومو گرفته...داره خفه ام میکنه ...

هیچکسی "همراه" نیست ...




دیگه حتی کسی پیدا نمیشه حال ات رو بپرسه ...


این نیز بگذرد ...


۲۱ بهمن ۹۶ ، ۰۱:۳۳ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

برای من 1

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۱ بهمن ۹۶ ، ۰۱:۱۶
+مرا لطف تو می باید...

همیشه!!؟!

انگار دوست داریم که "دوست داشته " بشیم ...


و فکر میکنیم که "همیشه" دوست داشته میشیم ...


نه!

اشتباه نکن ...


دو روز یک دنیا ، شبیه به هم نیستن ...


انسانها اینگونه اند ...

۰۷ بهمن ۹۶ ، ۰۱:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

سکوت ... و تو چه میدانی که سکوت چیست؟!!

شرم از حضور مرده دلان جهان مدار


این قوم را تصور سنگ مزار کن


خود را شکفته دار به هرحالتی که هست


خونی که میخوری ، به دل روزگار کن


#صائب


پ.ن : منتظر اتفاقات خوب هستم ...

به نظرم آدمای اطرافم ، گاهی وقتا کم میارن یا ترجیح میدن که دیگه برن ...


این تقصیر من نیست ...


من ، منم ...


بارها و بارها شده که نشستم و فکر کردم که آخه مگه من چیکار کردم؟!!


اما حالا به این نتیجه رسیدم که آروم باشم ... آروم بشینم ... هر اتفاقی که باید بیفته ، میفته ...


آدمی که باید باشه ، میمونه ...


ترجیح میدم این روزا در لاک خودم فرو برم و کاری به بقیه نداشته باشم ...


واسه همینه که خیلی توی اینستا نیستم ...

خیلی دیگه با کسی گرم نمیگیرم


خیلی دیگه اون دختر پر هیجان نیستم


به قول سعدی :

این دیگ ز خامی است که در جوش و خروش است

چون پخته شد و لذت دم یافت ، خموش است


یاعلی

۰۷ بهمن ۹۶ ، ۰۱:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

مقایسه!

چه اتفاق خوبی که آدم ریاضیات مهندسی رو با استاد غریب خواجه پاس کنه؟


خدا رو شکر


پ.ن : دیروز توی کلاس میگفت که :

دختران جوان به این سن ، دوست دارن مورد پسند واقع بشن و زیبایی هاشونو نشون بدن ...


یه سوال؟


وقتی میخوایم هویج بخوریم ، یا رنده اش کنیم ، هویج دلش میخواد که انتخاب بشه و خورده بشه؟!!!


(دارم هویج رو با دختران مقایسه میکنم!)

۰۵ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

زندگی باید کرد ...

دیدی یهویی به یه چیزی ، به یه حرفی یا به کسی فکر میکنی یهویی دلت میریزه ؟!!!

یا دیدی یکی رو میبینی که اصلا توقع نداشتی دلت هوری میریزه پایین؟!😂

خیلی حس جالبیه 😅


.

نمیدونم چی بگم والا؟! ...

باید زندگی کرد ...

"زندگی" 

۱۴ دی ۹۶ ، ۱۱:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

خوابم میاااد!

چقدرررر اوایل ترم دوست نداشتم که پنجشنبه صبح بیام دانشگاه ... الانم دوست ندارمااااا

حالا یه چیز جالب بگم بخندین😂

الان که آخر ترم شده فهمیدم استاد براش حضور توی یه تایم دیگه ای از کلاسش مهم نیست و اصراری نداره که حتما توی تایم خودمون بیایم و من میتونستم به جای پنجشنبه صبح ها ، تایم ساعت یک اش بیام و اینهمه زجر نکشم😂😂😂😂😂


وااای اینو الان که جلسه ی آخره فهمیدم😂

واقعا دیگه دیره...دیگه دیره😂

۱۴ دی ۹۶ ، ۰۷:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

فیلترینگ

دیگه هیچکسی توی تلگرام نیست :)

۱۲ دی ۹۶ ، ۱۴:۱۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

وبلاگ قبلی

http://borninmehrmonth.blogfa.com


اینجا بوئ تمااااام دورانم ...


چقدر دلم برای اون روزا تنگ شده

۰۵ دی ۹۶ ، ۱۵:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

sadness

kheiliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii narahatam ....


:(

۰۵ دی ۹۶ ، ۱۴:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

هوس!

علاقه ای که یک شبه از بین برود ، علاقه نیست ...

هوس است ...

#حاء_میم🍁

۰۵ دی ۹۶ ، ۱۳:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

کاش ...

حواسم جمع کارم نمیشه ...


حسش نیست ...


کاش میشد همه ی حرفامو به یکی بزنم

۲۷ آذر ۹۶ ، ۰۰:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

عقده ی دل وا کن :)

یه اخلاقی که دارم ، ایبنه که حرف دلمو میزنم ... نمیگم بعدا طرف برام شاخ میشه :|


دیروز اون روسری سبز قشنگه مو سرم کرده بودم ... ولی بعدش فکر کردم که چرا باید توی دانشگاه روسری سرم کنم؟ بهتره مقنعه داشته باشم... این شد که با وجود اینکه از مقنعه متنفر بودم ، رفتم خریدمش امروز و گفتم ایشاالله یا فردا یا پس فردا دیگه اونو توی دانشگاه سر میکنم مثل باقی دانشجو ها ...

فردا که جلسه ی آخر آز شیمی آلی مونه ... ارائه داریم ...

پس فردا هم که کارگاه تخصصی مقاله نویسیه که واااااااااااااااقعا به دردم میخوره ...

وقتی فهمیدم مراسم تودیع سردبیر صنعت برتره ، یه لحظه فکر کردم شاید آقای خ.گ هم بیاد ... با خودم گفتم نمیرم اصن ... ولی وقتی مطمئن شدم نمیان ، گفتم خب خدا رو شکر میرم ان شاالله ...


یه مشکلی دارم ... اونم اینه که ای کاش گزارشکار آز فیزیک دو رو جلسه ی اولشو خودم می نوشتم و ای کاش ارائه ی پنجشنبه رو موضوعشو عوض می کردم ... :(

ناراحتم ...


نه به خاطر اینکه آدما نمیتونن ادعاشونو ثابت کنن ...

ناراحتم چون میگفتن که آدمی که به کسی میگه دوستت دارم ، یه مسئولیتی برای خودش ایجاد میکنه...

من کاری به این کارا ندارم ...

ناراحتی ام به این خاطره که تو مدام فکر میکنی مگه چیکار کردی؟!!!

هرچند که نظرم حتی الانشم منفیه...اون موقع هم بود...



فکر نمیکنم توی این مدت ، خطایی ازم سر زده باشه من باب بی حیایی ...


من اگر بودم ، دیگه به این وبلاگ سر نمیزدم یا طرف رو توی اینستا آنفالو میکردم ...


نوشته هام خیلی جذابه ...نه؟!


اون آیه ، چیزی نیست که بخوام بگم دوست دارم همسرم اون ویژگی رو داشته باش...بلکه الحمدلله از فضل خدا  حتما ان شاالله دارای این ویژگی است ...


بنابراین وقتی نمیشه ، یعنی اینکه اون ، اون طرف نیست ...


از همینجا میگ دوستت دارم همسر آینده ی عزیزم که با خوبی خودت ، نمیذاری پای منم بلغزه ... و به سخنان یاوه گویان ، روی خوش نشون بدم...

عشق منی تو ... با اینکه نمیشناسمت ولی عاشقتم :)



۲۶ آذر ۹۶ ، ۱۵:۴۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

دوباره شروع کن 😊

خیلی فکر کردم که وبمو حالا که بستم ، کجا بنویسم؟ اینستاگرام؟ یه وب دیگه؟! یه کانال؟! یه گروه؟!

ولی از خودم پرسیدم : برای چی باید وبمو ببندم؟! به خاطر کی؟!!!!

و به این نتیجه رسیدم که بستن وب ، به هر دلیلی ، نمیتونه کار درستی باشه...

آره ! من منکر این موضوع نمیشم که یه روزایی توی زندگی آدم هست که آدم توشون ناراحته ، یا شرایطی دست میده که قابل کنترل کردن نیستن ... ولی میتونیم با صبر و حوصله ، کمی این سختی رو آسون بکنیم ... حقیقتا من یکی ، یکمی هم شیطنتم این روزا گل کرده و متاسفانه زدم تو پر یکی دو نفر ... البته همه اش شیطنت هم نبود ... بالاخره توی زندگی هرکسی پیش میاد ... توی این تو پر زدنا ، مثل یه بچه ای که از زندگی لجش گرفته باشه و هرکی جلوش باشه رو بزنه ، یکی ناراحت شد و رفت ، یکی وایساد تا من حرفام و غر زدنام تموم بشه و بعدش پرسید : تموم شد؟😂 بعد وایساد ته مونده های غرمو هم سرش خالی کردم و راحت شدم و بعدش شروع کرد به آرامش دهندگی 😊

یکی دیگه هم بی محلی کرد و به گفتن "وا!" اکتفا کرد و ... کلا همینجوری رفتارای متفاوت از آدمای متفاوت و اطرافیانم دیدم 😅

وااااقعا جالب و هیجان انگیز بود ...

چون خودمو تاحالا انقدر مشوش و پریشان ندیده بودم ...

هرچند که بعدش که آروم شدم ، یعنی بعد از چند دقیقه ، شروع به عذرخواهی از همون آدما کردم ... 😊

یه همچین موجود هیجان انگیزی ام من 😅

خلاصه اینکه فهمیدم : حدیثه جان ! متعادل برو جلو ... نه وبتو ببند و نه کانالتو ببند و نه یهو استوریاتو هیدن کن و ...😅

قشنگی زندگی همینه ....💜

یه روز خوبه و یه روز بد و یه روز هم میانه ...

نه توی روزای بد غمگین و ناامید بشیم و نخ توی روزای خوب ، جو زده و از خود بی خود و نه در روزهای میانه ، عادت 😊💚

.

من حدیثه ام ... حدیثه یعنی جدید 😊💜

هیچ وقت برای دوباره شروع کردن ، دیر نیست...😊

یاعلی 💛✋

پ.ن: وبمو باز کردم 😅 البته نه مطالب قبلیشو ... 😊

۲۵ آذر ۹۶ ، ۱۵:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

پست آخر :)

ما را سریست با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

"سعدی"


پ.ن : خدایا شکرت 😊💜

هرکسی نمیتونه ادعاشو ثابت کنه ... فقط ازت ممنونم که نذاشتی مقاومتمو توی این مدت بشکنم و دست از امتحان کردن بکشم ... چون میدونستی که داشت این اتفاق میفتاد 😊

هوامو داشته باش مثل همیشه....💜

۲۳ آذر ۹۶ ، ۰۲:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

سنگ محک :)

چقدر حرفش قشنگ بود ... امشب بهم گفت : 


"

و اونی که واقعا دوستت داشته باشه

به عصبانیتت نگاه نمیکنه

چون تو براش جواهری هستی که بازم باید نگهت داره

"

.

همین یه حرف ، آب رو ریخت روی آتیش ... شد سنگ محک من ... حالا دیگه میدونم کی باشه و کی بره ... :)

۲۲ آذر ۹۶ ، ۲۳:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

نمیدانم چه میخواهم بگویم ... زبانم در دهان باز بسته است

همه ناراحت میشن ...


فقط یه نفره که میمونه و میگه : چته؟!

۲۲ آذر ۹۶ ، ۲۱:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

حدیث :)

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

که آشنا سخن آشنا نگه دارد...


حدیث ... 😊💜


من خودمو دوست داااارم و نیازی به دوست داشتن هیییییچ کسی ندارم 😊

۲۲ آذر ۹۶ ، ۱۹:۳۷ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

بغض شبانه

بغض کردم ... دلم میخواد گریه کنم ...

دلیل اصلی شو نمیدونم ... ولی جلوی خودمو گرفتم گریه نکنم...


من اگر بمیرم، چند نفر راحت میشن؟! چند نفر ناراحت میشن؟!

چند نفر میگن : آخیش خوب شد که مرد ...

چند نفر میگن : حیوونکی... دختر خوبی بود .. خیلی ناراحت شدم ...

چند نفر میخندن؟!

چند نفر اشک میریزن؟!


اشکم سرازیر شد ... :(


#بغضـشبانه ...

چرا ناراحتم من؟!!!!!

۲۱ آذر ۹۶ ، ۲۲:۲۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

شکر خدا

امروز یکی دیگه از گروه پترولند بهم پیام داد...


برای امر خیر ... میگفت از پارسال خیلی از شما و حجاب تون خوشم اومده ...


و امسال توی کلاس مکانیک سیالات همکلاس شدیم ...

راستی چه کلاس جالبیه این مکانیک سیالات ها :))


خلاصه اینکه ردش کردم بره ... معیارامو جوری بهش گفتم که باهاش هم خونی نداشته باشه ...


و مهم ترین عامل این بود که از من کوچیکتر بود...متولد 76 بود...


برام جالبه ...

کاری به این ندارم چون از اول قصدم رد کردن بود...

ولی جدی ها ... آدما میان ... آدما میرن ...حرف میزنن ...


برام جالب تر این بود که قبلنا که کسی خواستگاری میکرد ، یه جورایی سعی میکردم تصورش کنم که ببینم به من میاد یا نه ... همین موجب میشد از لحاظ ذهنیتی بهش وابسته بشم ...

این سه تای آخری ، سعی کردم هیچ واکنشی نداشته باشم و به نشدن و اینکه قصدم ازدواج نیست فکر کنم ... و دقیقا در همین سه بار ، باعث شد هیچ ضربه ای نخورم ...

خدا رو واقعا شکر ...


شاید یه دلیلش هم اینه که یکسال بزرگتر شدم و بلد شدم که در مقابل همچین شرایطی باید چیکار کنم ...


علی ای حال ، باید خدا رو شکر کنم که ارائه ی مکانیک سیالاتمون افتاد توی تایم 10:15 درس ترمو توی پنجشنبه ... و خدا رو شکر که 30 امه ...نه پس فردا ... چون اینجوری بازم نمیتونستم برای ارائه آماده باشم ...


و بازم خدا رو شکر که استاد بهمون تایم داد...وگرنه به خاطر کنسلی تایم ارائه مون حسابی ناراحت بود ...


خدایا واقعا شکر

۲۱ آذر ۹۶ ، ۲۱:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

ترس آیا؟!

اون پسره که تعقیبم میکرد رو همیشه سر کلاس ریاضیات مهندسی هم میدیدم ... امروز ندیدمش. متوجه شدم اصلا دانشجوی کلاس ما نیست😐

اصلا اسمش توی لیست استاد نبود ...

😐

عجیبه به نظرم ... چرا واقعا؟!!!!!!!

نباید ترسید؟!

۲۰ آذر ۹۶ ، ۱۶:۰۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

بستن وبلاگ ...

شاید وبلاگمو ببندم ....

مطالب قبلی اش هم همینطور ...

😊

چون دیگه بازدید کننده ای نداره 

۱۹ آذر ۹۶ ، ۰۹:۲۰ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

تعقیب

پنجشنبه ها صبح ،، کلاس مکانیک سیالات داریم.این پنجشنبه افتاد به ساعت یه ربع به چهار بعداز ظهر به جای هشت صبح. منم که از شبای دانشگاه متنفررررر😕

خلاصه رفتم.من بودم و استاد و چهارتا پسر دیگه. وقتی کلاس تموم شد ، شب شده بود. یکی از پسرای کلاس زودتر از من از علوم پایه خارج شد. ولی من میخواستم برم نمازخونه. رفتم و نمازمو خوندم. بعد از علوم پایه خارج شدم چون میخواستم برم با بی آر تی امامزاده حکیمه خاتون باغ فیض. از علوم پایه که خارج شدم، دیدم اون پسره که زودتر خارج شده بود قبل از اینکه من نماز بخونم ، دقیقا جلوی من داره از دانشگاه خارج میشه. تعجب کردم که چرا نرفته بیرون ... تا اینکه فهمیدم داره منو تعقیب میکنه😨😨 انقدر ترسیده بودم که نگووووو😱

خلاصه یجوری کاری کردم که گمم کنه. ولی یکی دو ساعت بعدش آی دی مو از گروه پترو لند برداشته بود و اومد بپرسه که مجردم یا متاهل .گفت برای امر خیر میخوام. منم گفتم قصد ازدواج ندارم.

خیلی ترسیده بودم.... اینکارا یعنی چی؟!!!!!!!!!!!😠

۱۸ آذر ۹۶ ، ۱۷:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...