یکی اون بیرون به فکرته!!باور کن!

❃ نَظَرَ مِن بابِ افتعال❃

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

رجال ...

چه حال غریبانه ای دارم...


راستش را بخواهی ، تنها بیتی که حال این روز هایم را توصیف می کند این است :


نمی دانم چه می خواهم بگویم...

غمی در استخوانم می گدازد...

خیال ناشناسی ، آشنا رنگ

گهی می سوزدم ، گه می نوازد...


هر روز به تو فکر می کنم...

هر روز آینده را ترسیم می کنم...

آینده ای که حق تضمین کننده ی آن است...


می دانم که نمی دانی...

خودم هم نمی دانستم...


چند روز دیگر ، یک سال تمام می شود...

و من لحظه شماری کردم این یک سال را...

من در این یکسال فقط با یک خاطره زیستم...


آرزو می کنم به سال گذشته برگردم...


به همان لحظه که دویدم...

به همان لحظه که از فرط شوق ، قرآن را کنار قفسه ی کنار ضریح سیدالشهدا علیه السلام جا گذاشتم و دویدم...


و نمی دانستم چه کنم...


اما رسیدم...


من ! این رسیدن را دوست دارم...


من! یک عدد حدیثه ام...!!

الحمدلله که حدیثه ، نام همسر امام هادی علیه السلام و افضل الصلوة است...

خوشحالم 

:)


۲۰ آذر ۹۵ ، ۲۲:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

فکر من...

شاید باورت نشه اما ...

اما من این روزا فقط به تو فکر میکنم ...

عجیبه...

۱۳ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

سلام بر رجال...

اگر بعدها بهت بگم اونی که دوستش داشتم تو بودی درحالی که خبر نداشتی چی میگی؟

.

من  حتی به تو فکر هم نمیکردم...
تو توی زندگی من نقشی نداشتی...

اما حالا...

دوست داشتن تو محکی بر ایمان منه...

به خدا سخته...خیلی سخته... :'(

از اون روز تاحالا برای من یک روز گذشته...

با اینکه تفاوت زمانی اش ماه هاست...اما من هنوز توی همون روزا زندگی میکنم...


از خدا خواسم امشب بیای توی وبلاگم...

اگر امشب اومدی و برات عجیب بود این ییهو اومدنت بدون به این دلیله...

.
حسینی و مهدوی بمان ای عزیز من
۰۵ آذر ۹۵ ، ۰۱:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...