خب گاهی اتفاق میفته دیگه ...
همه چی که دست خود آدم نیست ...
چقدر خوبه که این وبلاگ وجود داره ...
دیگه حتی کسی پیدا نمیشه حال ات رو بپرسه ...
این نیز بگذرد ...
خب گاهی اتفاق میفته دیگه ...
همه چی که دست خود آدم نیست ...
چقدر خوبه که این وبلاگ وجود داره ...
دیگه حتی کسی پیدا نمیشه حال ات رو بپرسه ...
این نیز بگذرد ...
انگار دوست داریم که "دوست داشته " بشیم ...
و فکر میکنیم که "همیشه" دوست داشته میشیم ...
نه!
اشتباه نکن ...
دو روز یک دنیا ، شبیه به هم نیستن ...
انسانها اینگونه اند ...
شرم از حضور مرده دلان جهان مدار
این قوم را تصور سنگ مزار کن
خود را شکفته دار به هرحالتی که هست
خونی که میخوری ، به دل روزگار کن
#صائب
پ.ن : منتظر اتفاقات خوب هستم ...
به نظرم آدمای اطرافم ، گاهی وقتا کم میارن یا ترجیح میدن که دیگه برن ...
این تقصیر من نیست ...
من ، منم ...
بارها و بارها شده که نشستم و فکر کردم که آخه مگه من چیکار کردم؟!!
اما حالا به این نتیجه رسیدم که آروم باشم ... آروم بشینم ... هر اتفاقی که باید بیفته ، میفته ...
آدمی که باید باشه ، میمونه ...
ترجیح میدم این روزا در لاک خودم فرو برم و کاری به بقیه نداشته باشم ...
واسه همینه که خیلی توی اینستا نیستم ...
خیلی دیگه با کسی گرم نمیگیرم
خیلی دیگه اون دختر پر هیجان نیستم
به قول سعدی :
این دیگ ز خامی است که در جوش و خروش است
چون پخته شد و لذت دم یافت ، خموش است
یاعلی
چه اتفاق خوبی که آدم ریاضیات مهندسی رو با استاد غریب خواجه پاس کنه؟
خدا رو شکر
پ.ن : دیروز توی کلاس میگفت که :
دختران جوان به این سن ، دوست دارن مورد پسند واقع بشن و زیبایی هاشونو نشون بدن ...
یه سوال؟
وقتی میخوایم هویج بخوریم ، یا رنده اش کنیم ، هویج دلش میخواد که انتخاب بشه و خورده بشه؟!!!
(دارم هویج رو با دختران مقایسه میکنم!)