قلب من جای دیگر است ...
اصلا چه خوبه که آدم توی لاک تنهایی خودش فرو بره و به مرد و زن اعتماد نکنه...
.
نه وابسته کسی باشه و نه کسی رو دوست داشته باشه...
.
خیلی خوبه اگر فقط و فقط خودت رو و خانواده ات رو دوست داشته باشی...
جدی میگم...
.
این بهترین نوع دوست داشتنه...
.
اصلا آدما دوست داشتنی نیستن...حتی خودم...
.
خیلی وقتا خیلی چیزا فقط یه تلقینه...اگر خوب فکر کنی میبینی که واقعا طرف دوست داشتنی هم نیست ولی انقدر به خودمون تلقین کردیم که چقدر خوبه و چقدر فلانه و چقدر بهمانه ، فکر میکنیم دوست داشتنیه و حتی فکر میکنیم که دوستش داریم...
.
به قول استاد اندیشه مون ، سخت ترین نوع جهل اینه که نفهمی جهل داری و یه پرده ای روی مجهولت رو پوشونده باشه...
.
به قول معروف :
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
.
باور میکنم که زندگی اکثریت قریب بالاتفاق ما ، تلقینیه...
.
فکر میکنیم که فلانیم...در حالی که ما متوهمیم...
.
فقط میتونم خیلی صمیمی یه سیلی بزنم به صورتم و عتاب آلوده توی آینه به خودم بگم:
خاک تو سرت حدیثه!
.
پ.ن: گفته بودم تنها زندگی کردن رو تا سالها ترجیح میدم به خیلی چیزا؟!!
میدونی؟!
نمیتونم با آدمایی که اطرافم دیدم و باهاشون همکلام شدم ، مقایسه ات کنم...
.
عجیبه به نظرم...
.
مثلا من ازونایی که باهاشون همکلام شدم، خیلی خوشم میومد...پرستیژشون و...
.
ولی انگار نه!
.
این وسط یه چیزی فرق میکنه...
.
حماقت نکن دختر...
😉
.
خیلیا ارزش اون توجهی که تو از خودت نشون میدی رو ندارن...
خسته شدن اونجایی خوب نیست که ندونیم کی، کجا و چطوری اتفاق افتاده! انگار که وسط یک مسابقه باختن خودمون رو اعلام کرده باشیم، تلخ و دردناکه. هم برای خودمون و هم برای اطرافیانمون. قبوله که یک وقتهایی اتفاق میفته. روزهایی که فکر می کنیم پس نتیجه ی این همه دویدن هامون چی میشه! پس کی میرسیم به چیزهای خوب! به حس های خوب! اما این رو برات بگم آدم رنگی جان؛ همیشه عاشق آغاز کردن ها باش! مهم این نیست که ما کی میرسیم و چقدر از آرزوهامون واقعی میشن مهم همه تجربه ها و حس های خوبی هست که وسط کارهامون بدست میاریم ❤️
.
خسته نشو!
پر قدرت ادامه بده...
اصلا سردرگمی یعنی چی دختر؟!!
.
بخند و ادامه بده☺😉
ای واژه ی بی معنی
رویایی بی تعبیر
آغاز ترین پایان
آزادترین تقدیر
از قلب تو می روید
نبض غزلی تازه
پنهان شده ای در من
گمنام پر آوازه
تو سایه ی خورشیدی
تو بوسه ی در بحران
تو دلهره ای آرام
مهتابِ تر از باران
آرامش طوفانی
می سازی و ویرانم
رسوایی راز آلود
می پوشی و عریانم
من حادثه بر دوشم
من عشق نمی دانم
در هیچ تمامم کن
تا زنده شود جانم
ای واژه ی بی معنی
رویایی بی تعبیر
آغاز ترین پایان
آزادترین تقدیر
من را تو به خود خواندی
معشوقه ی ناخوانده
دل را به ازل بسپار
یک دم به ابد مانــــــــده
"افشین یداللهی"
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
پ.ن: این بیت شعر رو خیلی دوست دارم...چهارساله که دوستش دارم...
به خواهرم میگم : این شعر قشنگه؟
میگه: چون توش "حدیث" داره قشنگه :)
.
اصلا مخاطب خاص نداره...
فقط چون صرفا قشنگه گذاشتمش
چرا انقدر با همه فرق میکنی؟!
.
برام جای سواله...
.
خیلی فکر کردم...
خیلی...
.
خیلی سخته برام...
.
خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی می ترسم...
.
ترسی که نمیدونم میتونم مهارش کنم یا نه...
.
خیلی سخته
.چرا تصمیم گیری انقدر سخته؟!
دوباره ستون فقراتم درد گرفت🙈😅
.
از اون وقتی که سال دوم دبیرستان بودم و اواخر اسفند ماه بود و من سوار تاب شده بودم ، و با صدای بلند شعر تیتراژ شب دهم سروده ی افشین یداللهی رو میخوندم ، زمان زیادی میگذره...
.
انقدر غرق در زیبایی شعر شده بودم که سرعت تاب خیلی خیلی زیاد شد و منم خیلی رفتم بالا و تاب انقدر رفت بالا که برعکس شد و برگشت...و من پرت شدم و سرم خورد به سکو😱
.
یادمه همه جا ییهویی تاریک شد و من نمیتونستم نفس بکشم...
نمیتونستم😭
.
ولی دیدم الآنه که بمیرم چون اکسیژن بهم نمیرسید...انقدر داد زدم تا نفسم در اومد...😊
.
بعد از اون موقع تا الآن ستون فقراتم درد میکنه...دکتر هم رفتما...وای گفت هیچی نیست...چرت و پرت میگفت...وگرنه چرا من تا الآن خوب نشدم؟!
.
حتی زیاد که میشینم خیلی کمرم درد میگیره😢
.
ولی بعدش می ایستم و خوب میشم😊
.
خدایا به خاطر همه چی شکرت😊
یه حسی بهم میگه باید اون خوی لجبازی گری و کُری خونی ام رو بیدار کنم...
چون بوی جنگ میاد :))
.
اصلا از یه ساعتی به بعد ، یه حس وحشتناکی اومد سراغم که انگاری تازه بیدار شده...
.
آررره؟!!
اینجوریاست؟!!!
..
باااشه...
بااااااااااااااشه...
.
اصلا مهم نیست که...
.
حالا میبینیم...
میبینییییییییییییم
.
این خط ...این نشون :)
.
:)))
.
اصلا انتظار نداشتم...
;)
.
نه!
اشتباه نکن!
اسم اینکار خودخواهی نیست...
نمیدونم شایدم باشه...
شاید من انقدر خودخواهم که وقتی میبینم ناراحتی کسی یا گروهی انقدر منو اذیت میکنه که نمیتونم هیچ کاری انجام بدم و فقط گریه میکنم و زندگی برام نمیمونه ، خودخواهی ام نمیذاره چنین اتفاقی دوباره برام بیفته...
نمیتونم اجازه بدم کسی ناراحت بشه...و باعث و بانی این ناراحتی من باشم...
.
واقعا نمیتونم...
.
یااباصالح المهدی ادرکنی...
.
باور کنید فکر من این روزا فقط درسمه...
.
و نمیخوام به چیز دیگه ای فکر کنم...
.
به هیچی...
دیگه ادعای کسی برام مهم نیست...
.
زندگی هامون شده سراسر ادعا...
.
خجالت آوره...
خب وقتی نمیتونی بگو نمیتونم...چرا ادعا میکنی؟!!
حدیثه جانم!
زین پس، مشکلات زندگی هموار تر نخواهد شد...
هرگز به دنبال اینکه روزی مشکلات تمام شوند ، نباش...
بدان که قانون بقای مشکلات همواره پرچمش بالاست...
مشکلات نه خود به خود به وجود می آیند و نه خود به خود از بین می روند...بلکه از شکلی به شکل دیگر تغییر می یابند...
اگرچه ناراحت هستی...اگر چه غمی آشفته درون سینه ات جای گرفته...اگرچه کسی نمی تواند تو را درک کند...
اگرچه تو همواره منتظر هستی... بدان تو در آغاز این راه پر فراز و نشیب میباشی...
حدیثه ی عزیزم!
یادت باشد که همواره کسی خارج از دایره ی تفکر و حتی توجهِ تو ، بر خلافِ تو ، به یاد توست...
.
نگذار این مشکلات تو را از پای درآورند...
.
گریه هایت را بگذار برای بعد...
خنده هایت را رو کن ای دخترِ شادِ این حوالی...
.
اگر کسی قدر و ارزشت را نمی داند، خب نداند...
قدر زر، زرگر شناسد...
.
سرانجام روزی خواهد رسید که شخصی هویت واقعی و گوهر درونت را خواهد شناخت...
.
زمانی خواهد رسید که مات و مبهوت میمانی از رحمة حق...
.
اکنون صبر پیشه دار که پیشه ی مردان روزگار صبر است...
.
دوستت دارم...چون من تو را می شناسم...
مثل همیشه، بی بهانه بخند...
نمیدونم واقعا چجوری این اتفاق افتاد...
.
چرا ؟!
.
قصور از من بود...
.
دیگه نمیذارم چنین اتفاقی بیفته...
.
کاش همون بهمن ماه رو که دستمو داغ کردم که چنین اتفاقی رو نذارم دوباره بیفته، دوباره مرور می کردم...
.
قصور از من بود...
.
اما دیگه مهم نیست...
.
من هنوز روی قسمم هستم...
.
و امروز اتمام حجت کردم...
.
به نام نامی پروردگارم ...
.
جدی نیست حدیثه ... جدی نگیر😉
.
بیخیال دختر😊
من میخوام به سبک خودم زندگی کنم...
.
و تنهایی از پس هرکااااری برمیام به لطف خدا...
.
پس تنها زندگی کردن رو بیشتر میپسندم😉
.
#خود_شناسی
مطمئنم و شک ندارم...یقین دارم که کسی که قلب کسی یا غرور کسیرو میشکونه، تاوانشو پس میده...
خیلییی وقت پیش ، مثلا سال نود یا نود و یک! یه وبی رو میخوندم که عاااشق نویسنده ی وب بودم...اسمش ستاره بود...
ماجرای ازدواجش و زندگی اش رو میذاشت...
برام جالب بود چون منم دلم میخواست مثل ستاره باشم...
من از بچگی ام اسم مستعارمو میذاشتم ستاره و میدونم که ستاره اسم مستعار وبلاگیشه...
اسم اون موقع وبلاگش خوشبختی های یک زوج شیعه بود...اما الآن که بچه هم داره اسم وبلاگشو گذاشته یک روح در سه بدن...
اگر سرچش کنم توی گوگل میاد...
بماند که چه آیه ای برای اینکه ویژگی همسر آینده اش رو بدونه وقتی که توی حرم امام رضا علیه السلام اومد و بماند که چقدر احساس میکنم من شبیه ستاره ام...
متاسفانه چند تا چیز از زندگی آینده ام میدونم که نمیتونم به کسی بگمش چون اجازه اش رو ندارم😅
.
نمیدونم واقعا ...
.
دیروز استخاره زدم به قرآن و گفتم: خداجونم...اگه تو از فضل خودت بنده هات رو و خصوصا جوونا رو بی نیاز میکنی(از لحاظ مالی) ، یه آیه ای بیاد که من بفهمم...
قرآن رو که باز کردم ، آیه ی سی و دو سوره نور اومد🙏
.
و من واقعااااا شگفت زده شده بودم!
.
پ.ن: یه ویژگی که دارم و تقریبا از بهمن ماهه که فهمیدم چقدر توی من پر رنگه اینه که وقتی میبینم یکی ناراحته ، اصلا مهم نیست کیه ها، ببینم یکی ناراحته، زندگی برام نمیمونه...و قلبم میشکنه ...و زار زار اشکه که از چشمانم سرازیر میشه...
.
پیشنهاد میکنم حتما وبلاگ یک روح در سه بدن رو مطالعه کنید...
.
عاقلانه باید جلو رفت...
.
یه بیت از شعر تیتراژ مثل هیچکس که برای خدا گفته شده ، چند ماهیه که توی سرمه و تا حالا چند بااار پروفایل تلگرامم بوده(مخاطبش خداست):
همه دنیا بخواد و تو بگی : نه!
نخواد و تو بگی : آره! تمومه😉
.
یاعلی مدد✋