دبستان که بودم،یه بغل دستی داشتم اسمش عرفانه بود...

ما هرسال میرفتیم مشهد...

یه روز عرفانه منو کشید کنار گفت:

-فلانی!برام دعا کن...من تاحالا رنگ حرم امام رضا علیه السلام و افضل الصلوة رو ندیدم...

تا حالا نرفتم...فقط از توی تلویزیون دیدم!

*****


خانم سرایدارمون با ذوق و شوق داشت تعریف میکرد که سه بار رفته زیارت امام رضا علیه السلام و افضل الصلوة


******


چجوری عرفانه و عرفانه ها تاب آوردن؟!
من این روزا از فکر مشهد بیرون نمی اومدم...
خیلی ها رفتنی بودن و من فقط با حسرت نگاشون میکردم...
شب قدر اما،با اینکه هیچ جا نرفتم،صفای دیگه ای داشت...
آخرین شب قدر امسال...

******

3 شهریور بود که دلم به شدت گرفته بود...
هرکاری میکردم،درست نمیشد!
دلگرفتگی هم عالمی داره ...
بعد از یکه بدو کردن با خودم،راجع به آرزوم توی شب قدر،به حافظ تفال زدم...
با اشک،تمام ابیاتشو میخوندم تا اینکه رسیدم به این بیت توی تفالم:


حدیثِ آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد//همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم

اون شب،خیلی خوشحال شدم...آخه ساعت نزدیکای یک و نیم شب بود...

فهمیدم که آرزویی دست یافتنیه....
گذشت...

هی همه میرفتن و من باز هم حسرت به دل نگاشون میکردم...
آقا الکی نیستش که....باید طلبیده شی...

فهمیدم و با خودم میگفتم:
که اگر نرفتی و طلبیده نشدی،حتما لیاقتشو نداشتی...
اگر طلبیده شدی و خواستی بری،این از لیاقت تویِ بی لیاقت نیست...از کرامتِ امام رضا علیه السلام و افضل الصلوة هست...
چون :عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم  ورد زبون همه حتی دشمنان حضرته...
پس اسمش لیاقت نیست...
یکی داره با مهربونی نگاه میکنه!

حالا اینکه طلبیده بشم یا نشم بحثه!
اگر بشم و برم و عین منگا فقط بشینم نگاه کنم و نفهمم کجای دنیام،زیارتم به چه دردی میخوره؟!!!

فقط اینو بگم که اگر حافظ وعده ای داد،اون وعده به خواست خدا عملی میشه...
انشاالله تعالی...
روسیاهی هم عالمی داره ها...

باشد که بیندیشیم...