"بسم ربِّ الإمام المنصور"


روز آخر توی مشهد هوس این امر زد به سرم که برم سر مزار شیخ جعفر مجتهدی...

اگر بگم این مرد عشقمه و فوق العاده دوستش دارم به خدا که دروغ نگفتم...



خلاصه اینکه با فاطمه رفتیم پیش خادم و گفتیم قبر شیخ جعفر آقا کجاست؟

و خادم هم ما رو راهنمایی کرد...

وقتی رسیدم بهش و قبرشو دیدم،بعد از سالها،دلم گرفت و شر شر اشک بود که بهم هجوم آورد...

آخه همون موقع یه جنازه آوردن حرم نزدیک ما گذاشتن...

من با دیدن جنازه حالم متغیر شد و اینو خوندم:اللهم ان حال بینی و بینه الموت...

بعد یه نگاه به قبر شیخ جعفر کردم ...درب غرفه ای که قبر توش بود بسته بود...ما پشت در موندیم و من خیلی ناراحت بودم...

اومدم برای شیخ جعفر هم بخونم:اللهم ان حال بینی که نتونستم...بغض گلومو گرفت...

بغل فاطمه کلی گریه کردم...

رفتنی ،رو به شیخ کردم و گفتم:هر دفعه میام در قبرت بسته است...خیلی بدی!!!

و همین جوری به حالت ناراحتی رفتم بدون خداحافظی...من از دوم دبستانم با این آقا اجین شدم...

از دوم دبستانم کتاب لاله ای از ملکوت رو میخوندم...و انقدر شیخ جعفر رو دوست داشتم که از 8 سالگی ام هروقت میرفتم حرم امام رضا از آقا میخواستم که شیخ جعفر رو به صورت واقعی ببینم!!!

اما اون قطعا منو انقدری که دوستش دارم نداره...

این داستان زیر رو انتخاب کردم از کتاب لاله ای از ملکوت...از شیخ جعفر...بخونید ...خوندنش خالی از لطف نیست...

الهی قربان امام زمانم برم که یارانی اینچنین دارن...

این که میگم یار امام زمان،هدف دارما...تا نشناسی شیخ جعفر رو نمیفهمی چی میگم...

بریم داستانو بخونیم؟

بسم الله

جناب آقای حسنی تعریف کردند:
روزی همراه بعضی از دوستان جهت زیارت آقای مجتهدی به قزوین رفتیم، محل سکونت ایشان منزل آقای حاج فتحعلی بود.
بعد از اینکه لحظاتی را در خدمتشان سپری کردیم، خطاب به جناب حاج فتحعلی فرمودند:
کاغذ و قلمی تهیه کنید تا یک دو بیتی درباره حضرت ابوالفضل (علیه‌السلام) بگویم

حاج علی آقا یک برگ کاغذ و قلمی به ایشان دادند.
پشت کاغذ مقدار اندکی خط خوردگی داشت، هنگامی که آقا آنرا گرفته و مشاهده نمودند فرمودند:
اسم حضرت را بر روی کاغذ قلم خورده نمی‌نویسند.

این بیان و اظهار ایشان نشانگر نهایت ادب و احترام نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) بود.
به هر حال حاج علی آقا فوراً کاغذی کاملاً تمیز مهیا نمودند، آنگاه آقای مجتهدی گفتند:
حضرت ولی عصر (ارواحنافداه) می‌فرمایند: هر کس با این دو بیت شعر متوسل به عمویم قمر منیر بنی هاشم حضرت عباس (علیه‌السلام) بشود حتما حاجتش برآورده خواهد شد، و سپس شروع به خواندن بیت اول کردند و در فاصله بین بیت اول و دوم حدود نیم ساعت با شدت تمام می‌گریستند، آنگاه بیت دوم را خواندند و باز حدود نیم ساعت شدیداً گریه کردند، آنگاه دو بیتی را روی کاغذ نوشتیم که عبارت بود از:


یادم ز وفای اشجع ناس آید
وز چشم ترم سوده الماس آید


آید به جهان اگر حسین دگری
هیهات برادری چو عباس آید