یکی اون بیرون به فکرته!!باور کن!

❃ نَظَرَ مِن بابِ افتعال❃

نامه ای به خود!

حدیثه جانم!

زین پس، مشکلات زندگی هموار تر نخواهد شد...

هرگز به دنبال اینکه روزی مشکلات تمام شوند ، نباش...

بدان که قانون بقای مشکلات همواره پرچمش بالاست...

مشکلات نه خود به خود به وجود می آیند و نه خود به خود از بین می روند...بلکه از شکلی به شکل دیگر تغییر می یابند...

اگرچه ناراحت هستی...اگر چه غمی آشفته درون سینه ات جای گرفته...اگرچه کسی نمی تواند تو را درک کند...

اگرچه تو همواره منتظر هستی... بدان تو در آغاز این راه پر فراز و نشیب میباشی...

حدیثه ی عزیزم!

یادت باشد که همواره کسی خارج از دایره ی تفکر و حتی توجهِ تو ، بر خلافِ تو ، به یاد توست...

.

نگذار این مشکلات تو را از پای درآورند...

.

گریه هایت را بگذار برای بعد...

خنده هایت را رو کن ای دخترِ شادِ این حوالی...

.

اگر کسی قدر و ارزشت را نمی داند، خب نداند...

قدر زر، زرگر شناسد...

.

سرانجام روزی خواهد رسید که شخصی هویت واقعی و گوهر درونت را خواهد شناخت...

.

زمانی خواهد رسید که مات و مبهوت میمانی از رحمة حق...

.

اکنون صبر پیشه دار که پیشه ی مردان روزگار صبر است...

.

دوستت دارم...چون من تو را می شناسم...

مثل همیشه، بی بهانه بخند...

۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۲۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

جدی نگیر

نمیدونم واقعا چجوری این اتفاق افتاد...

.

چرا ؟!

.

قصور از من بود...

.

دیگه نمیذارم چنین اتفاقی بیفته...

.

کاش همون بهمن ماه رو که دستمو داغ کردم که چنین اتفاقی رو نذارم دوباره بیفته، دوباره مرور می کردم...

.

قصور از من بود...

.

اما دیگه مهم نیست...

.

من هنوز روی قسمم هستم...

.

و امروز اتمام حجت کردم...

.

به نام نامی پروردگارم ...

.

جدی نیست حدیثه ... جدی نگیر😉

.

بیخیال دختر😊

۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

زندگی آینده!

من میخوام به سبک خودم زندگی کنم...

.

و تنهایی از پس هرکااااری برمیام به لطف خدا...

.

پس تنها زندگی کردن رو بیشتر میپسندم😉

.

#خود_شناسی

۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۰۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

انّ ربّک لبالمرصاد!

مطمئنم و شک ندارم...یقین دارم که کسی که قلب کسی یا غرور کسی‌رو میشکونه، تاوانشو پس میده...


۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

بازم بخند😉

خیلییی وقت پیش ، مثلا سال نود یا نود و یک!  یه وبی رو میخوندم که عاااشق نویسنده ی وب بودم...اسمش ستاره بود...

ماجرای ازدواجش و زندگی اش رو میذاشت...

برام جالب بود چون منم دلم میخواست مثل ستاره باشم...

من از بچگی ام اسم مستعارمو میذاشتم ستاره و میدونم که ستاره اسم مستعار وبلاگیشه...

اسم اون موقع وبلاگش خوشبختی های یک زوج شیعه بود...اما الآن که بچه هم داره اسم وبلاگشو گذاشته یک روح در سه بدن...

اگر سرچش کنم توی گوگل میاد...

بماند که چه آیه ای برای اینکه ویژگی همسر آینده اش رو بدونه وقتی که توی حرم امام رضا علیه السلام اومد و بماند که چقدر احساس میکنم من شبیه ستاره ام...

متاسفانه چند تا چیز از زندگی آینده ام میدونم که نمیتونم به کسی بگمش چون اجازه اش رو ندارم😅

.

نمیدونم واقعا ...

.

دیروز استخاره زدم به قرآن و گفتم: خداجونم...اگه تو از فضل خودت بنده هات رو و خصوصا جوونا رو بی نیاز میکنی(از لحاظ مالی) ، یه آیه ای بیاد که من بفهمم...

قرآن رو که باز کردم ، آیه ی سی و دو سوره نور اومد🙏

.

و من واقعااااا شگفت زده شده بودم!

.

پ.ن: یه ویژگی که دارم و تقریبا از بهمن ماهه که فهمیدم چقدر توی من پر رنگه اینه که وقتی میبینم یکی ناراحته ، اصلا مهم نیست کیه ها، ببینم یکی ناراحته، زندگی برام نمیمونه...و قلبم میشکنه ...و زار زار اشکه که از چشمانم سرازیر میشه...

.

پیشنهاد میکنم حتما وبلاگ یک روح در سه بدن رو مطالعه کنید...

.

عاقلانه باید جلو رفت...

.

یه بیت از شعر تیتراژ مثل هیچکس که برای خدا گفته شده ، چند ماهیه که توی سرمه و تا حالا چند بااار پروفایل تلگرامم بوده(مخاطبش خداست):

همه دنیا بخواد و تو بگی : نه!

نخواد و تو بگی : آره! تمومه😉

.

یاعلی مدد✋ 

۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۱۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

خوشا به حال شما که شاعری بلدید

😢😭

جگرم داره آتیش میگیره...

😭😭😖

.

😭😭

۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

تاعلی هست، چه غمی؟! یاعلی

همه ی زندگی آدم به تلاشی که میکنه بستگی داره...

اگه اوضاع بر وفق مراد نیست و اگر کسی دائم این موضوع رو یادآوری میکنه، یعنی اینکه وقتشه از جا بلند شی و یه یاعلی بگی و شروع کنی به تغییر دادن اوضاع...

.

همیشه حس کردم که پدرم آقا امیرالمومنین علیه السلام و افضل الصلوة هستن...

.

تمام زندگی دختر ، پدرشه...

و اون پدر ، دخترش رو ساپورت میکنه...

.

نذار هیچی و هیچکس ناراحتت کنه...

.

اینو بدون که قدرت درونی میتونه شجاعت آدم رو نمایان کنه و این شجاعت میتونه اوضاع رو تغییر بده...

.

پس چرا نشستی؟! 

یه یاعلی بگو و دستای خسته ات رو بده به دستان نصرت آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و بلند شو...

.

😉

بدون که خدا هواتو داره...

۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

خود انگیزشی😎

نگران نباش😉

همه چی درست میشه🙏

.

😉

.


۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۱۰ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

ته داستان هرچی باشه...

 خدای خوبم سلام

.

نذار هیچکس ناراحت بشه

.

🙏

۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

ذهن پریشان من!

نمیدونم چرا انقدررررررر فکرم مشغوله...

حتی خودمم نمیدونم دارم به چی فکر میکنم...

فقط اینو میدونم که برای چهارشنبه ، گزارش کار آزمایشگاه رو تایپ نکردیم و لپ تاپ من داغووووون شده و من یه سیستمی دسترسی ندارم و یکشنبه هفته دیگه امتحان موازنه دارم که شش نمره مستفیم پایان ترمه و مشق این هفته و هفته قبل موازنه رو ننوشتم که تحویل بدم و هیچی درس نخوندم و دوشنبه جبرانی کلاس زبان دارم و از الآن عزای اتو کردن لباسامو گرفتم و ... هزاران هزاران مشکل دیگه...

تازه غم اینکه خواهرم هنوز پروژه اش رو تحویل نداده و خیلییییییی مضطربه و از چند جا تحت فشاره و ناراحته هم به مشغولیاتم اضافه شده...

.

و من فقط میتونم براش دعا و آرزوی موفقیت کنم...

.

واااای خدا سرم داره از این همه حجم فکر منفجر میشه...

امروز سر کلاس زبان اصلا حواسم به هیچی نبود...سر کلاس هم فقط من بودم و فاطیما و تیچر...

انقدر فکرم مشغول بود که سوالی رو که تیچر میپرسید نمیفهمیدم!!!! 

فقط برگشت خندید و گفت:

Hadiseh isn't in this world😅

.راستم میگفت...

یه نفس عمییییق میکشم...

همه چی درست میشه...

.

امیرحسین سفارش داده بود اومدنی از کلاس زبان براش بازی فوتبال پلی استیشن هم بخریم...

از سر تنبلی نخریدم براش...

اومدم خونه ، بچه با ذوق وایساده بود دم در و بالا و پایین میپرید😢😔

.

منم روم نشد توی چشماش نگاه کنم...گفتم ببخشید فردا برات میخرم...ولی دیدم یک آن قلب خودمم شکست...

.

رفتم سراغش دیدم قایم شده و داره یواشکی گریه میکنه😢😔😭😭😭😭

.

دلم تاب نیاورد...سریع چادرمو سر کردم و دویدم و رفتم براش بازی پلی استیشنشو خریدم و وقتی اومدم خونه انقدرررررر خوشحال بود که حد نداشت...

قلبم آروم شد... اومدم چند باااررر بوسم کرد و تشکر کرد😍☺ 

قربونش بشم من...

الآنم داره بازی میکنه...

بچه بنده خدا درساش خیلی سخت شده...

حتی جمعه هم کلاس ریاضی داشتن...هر روز هم تا دو و نیم مدرسه است...هر روز هم امتحان داره😔😢

.

بمیرم براش...

😔😭

.

همه چی خوووبه آره..مگه جز اینه؟!!!!😉

۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۲۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

شناخت خود

پست قبل صرفا جهت خنده و اوقات فراغت بود...

.

اما جدی اش اینه که ما واقعا چقدر خودمونو میشناسیم؟!

چقدر سعی کردیم که خودمونو بشناسیم؟!

.

آیا اون شناخت نسبی که از خودمون داریم ، شناخت درستیه؟!

.

حالا که به این سوالات جواب دادیم، از کی قراره شروع کنیم که خودمونو بشناسیم؟!

.

شناخت خود، زمانی میسر میشه که ببینیم در موقعیت و شرایط مختلف ، چه واکنشی از خودمون نشون میدیم؟!

.

الحمدلله علی کل حال...

.

پ.ن: لوس نباشیم...لوس بودن، شایسته یک انسان نیست😉

۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۵۴ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

👏

پست قبلم قشنگ بود☺

۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

من نه منم...نه من منم!😐

در این روزها ، بیش از پیش به اهمیت"مبحث خود شناسی "  پی برده ام و قصد پیاده سازی این مهم را اگر خداوند بخواهد دارم...

.

احساسم از "خود "، یک احساس پیچیده و ناشناخته است و خود را اقیانوسی بیکران با پیچیدگی های خاص خودم می دانم...

.

جرقه ی اینکه به این موضوع پی ببرم که خودم را نمی شناسم ، برای اولین بار زمانی خورد که در کاشان، در فصل زمستان، لبو فروشی را از دور مشاهده کردیم...

.

من: وااای بابا😍 باقالی هم میفروشه... من باقالی میخوااام☺👏

.

و پدر جان با سرعت زیاد به سمت لبو فروش و باقالی فروش رفتند و با دو ظرف که محتوی شان لبو و باقالی بود ، درحالی که برف می بارید وارد ماشین شدند...

.

تا آن شب من با شناختی که از خودم سراغ داشتم، از لبو به شدتتتتتتتتتت متنفر بودم و این موجود حال مرا بهم میزد...

.

تا اینکه من مشغول خوردن باقالی های داغ در سرمای سوزناک زمستان شدم و خواهرم مشغول خوردنِ خوردنیِ مورد علاقه اش...

.

از آنجایی که نحوه ی غذا خوردن خواهر گرامی مان به نحوی است که اگر مشغول به خوردن سوسک هم باشد من هوس می کنم، تاب نیاوردم و باقالی را کنار گذاشته و مشغول خوردن لبو شدم😐

.

با گاز اول ، چشمانم گرد شد و نزدیک بود اشکم سرازیر شود از بس که خوشمزه بود و اولین بار بود که من طعم این موجود به خصوص را می چشیدم...

.

بحث سر خود شناسی بود...

.

من فکر می کردم که خودم را میشناسم اما ماجرای لبو، خلاف این را به من ثابت کرد...

.

حال کوله ام را بر پشتم انداخته و با چوب دستی ام وارد معدن روحیاتم شده ام تا کمی از خودم را کشف کنم...

.

گاهی یک لبو چقدر می تواند موثر باشد...

.

باشد که بیندیشیم

۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۵۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

ترس

ترس

😰😭



۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

sickness

😊

زودی خوب شم 

اللهم اشف کلّ مریض🙏

۳۱ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۱۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

دوست داشتن برتر از عشق است!

 از اون موقعی که میرم دانشگاه ، دو سالی میگذره...

توی این دو سال، معمولا با آژانس میرم دانشگاه...

یکی از راننده های آژانس خیلی تیز هستن و رانندگی شون عالیه...

اسمشون خانوم هدیه هست... منم خیلی دوستشون دارم...

انقدر دوستشون دارم و باهم دوست شدیم که خود رزروشن آژانس بانوان ، به صورت پیش فرض همیشه خانوم هدیه  رو برام میفرستن دانشگاه تا برگردم خونه...

.

ایشون فقط یه دوست خوب برام نیستن بلکه یه مشاور بزرگ هم برای من به حساب میان... جای مادرم هستن...

.

یادمه این یکشنبه که داشتم برمیگشتم خونه، برگشت یه حرفی بهم زد که در جانم ریشه دواند...

گفت:

میدونی عزیزم؟! دوست داشتن، از عشق ، برتره...

منم با چشمای گرد شده پرسیدم: برتره؟! چجوری؟!!!

.

گفت:

تو یه لیوان رو بگیر زیر شیر آب...یه دفعه شیر رو با فشار باز کن و بعد هم ببندش...

آیا لیوان پر میشه؟!!

من: معلومه که نه...فقط یه ذره پر میشه...بقیه اش میریزه بیرون بر اثر فشار...

ادامه داد: حالا لیوان رو بذار زیر شیر آب... بذار قطره قطره آب داخلش بریزه...میبینی که لیوان پر پر میشه...حتی سر ریز خواهد شد...

عشق مثل باز کردن یهویی آب میمونه... لیوان پر نمیشه... عشق یه جور هیجانه...

اما دوست داشتن ، کم کم در جانت نفوذ میکنه و تمام درونت رو پر میکنه....

.

چقدر خانوم هدیه خوب این مفهوم رو در ذهن من جا انداختن...

.

راست میگن... منم دوست داشتن رو به عشق ترجیح میدم...

.

خدایا شکرت🙏🌸

۳۰ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۴۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

عجیب!

خسته جانی می خریم...

واقعا چرا این جمله الآن توی ذهنم داره تکرار میشه؟!!

چرا همه چیز انقدر عجیبه؟!


۳۰ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

پریشانیات...لرزش دست...چرااا؟!

عید که رفتیم مشهد ، توی حرم دنبال دارالإجابة میگشتم...

از خادم که پرسیدم کجاست ؟ گفت دیگه چنین جایی وجود نداره و به نام دیگه ای تغییر نام کرده...

و برای آقایونه!!

.

خیلی عجیبه...

انگار اون شب جایی بود برای اجابت من در کنار امام خوبی ها علیه السلام و افضل الصلوة...

.

همون شب که تفال به قرآن در دارالإجابة زدم و در کمااال ناباوری آیه ای اومد که حتی در مخیله من نمیگنجید.‌.

.

امروز یاد اون شب افتادم...

.

من خیلی دنبالش گشتم‌...

هرکیو میدیدم که چنین ویژگی داره زیر ذره بین میگرفتمش که نکنه خودشه؟!

.

به خاطر همین کار سختی زیادی متحمل شدم...

.

اما عادتکم الإحسان و سجیتکم الکرم...

مگه میشه چیزی رو که ائمه علیهم السلام و افضل الصلوة به کسی دادن پس بگیرن؟!!!

.

نمیشه...

.

پ.ن: احساس میکنم پست هام رنگ تعریف و ریا گرفته...ولی اصلا مهم نیست... چون ریا چیه بابا؟!!


۲۹ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

تنبل همیشه خوابه...جاش توی رخت خوابه😂😅

دیشب زود خوابیدم که صبح هم زود بیدار شم...هم برای نماز صبح و هم صبحانه و درس و...

.

صبح ساعت پنج صبح بود که نمیدونم چی شد بیدار شدم... صدای اذان میومد...

منم از تنبلی مفرط گفتم حالا وقت دارم بخونم و گرفتم خوابیدم😅

.

ساعتم یه ربع به شش و شش صبح زنگ زد و من خاموشش کردم😐

.

گفتم الآن بیدار میشم😐

.

خب نهایتا هم نشدم و نماز جانم قضا شد😢

.

خیلی حس بدیه وقتی نماز آدم قضا میشه...

اون حس بعد از فهمیدن اینکه نمازت قضا شده انثدر وحشتناکه که حاضری صبح روز بد با هر خستگی که شده و برای اجتناب از این حس مخرب بلند شی و سریع دو رکعت نماز بخونی و دوباره بخوابی...

هرچند که وقتی وضو میگیری خواب از سرت میپره خصوصا اگه هوا سرد باشه...

.

علی ای حال به فرمول عجیب و غریبی برای قضا نشدن نماز صبح دست پیدا کردم که فوق العاده است اما خب خیلی وقته اجراش نمیکنم چون حوصله ندارم😐

.

تنبلی اشد من الموت😂

.


۲۹ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۴۹ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

دگر به هرچه تو گویی مخالفت نکنم

خدایا به خاطر همه چیز همینجوری ییهویی شکرت🙏☺

.

همیشه فکر میکردم اگه یه خدای ظالم بودی چی به سر بنده هات میومد...

چقدر خوبه که هوامونو داری و انقدر مهربونی...

مرسی که هستی☺

‌.

اگه تو رو نداشتم الآن کجا بودم؟! 

.


حقا که شایسته ی بهترین عباداتی...

.

مرسی که برامون بهترین بنده هات رو فرستادی که ما رو به تو برسونن ...همونا که خیلی دوستشون داری...همون چهارده نفر که دردانه های هستی هستند...

.

خداوندا حقا که تو بسیار سخاوتمندی...

.

دوستت دارم...

.

بنده ی گناهکار و روسیاه تو ...حدیثه🌸

۲۸ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...