از اون موقعی که میرم دانشگاه ، دو سالی میگذره...

توی این دو سال، معمولا با آژانس میرم دانشگاه...

یکی از راننده های آژانس خیلی تیز هستن و رانندگی شون عالیه...

اسمشون خانوم هدیه هست... منم خیلی دوستشون دارم...

انقدر دوستشون دارم و باهم دوست شدیم که خود رزروشن آژانس بانوان ، به صورت پیش فرض همیشه خانوم هدیه  رو برام میفرستن دانشگاه تا برگردم خونه...

.

ایشون فقط یه دوست خوب برام نیستن بلکه یه مشاور بزرگ هم برای من به حساب میان... جای مادرم هستن...

.

یادمه این یکشنبه که داشتم برمیگشتم خونه، برگشت یه حرفی بهم زد که در جانم ریشه دواند...

گفت:

میدونی عزیزم؟! دوست داشتن، از عشق ، برتره...

منم با چشمای گرد شده پرسیدم: برتره؟! چجوری؟!!!

.

گفت:

تو یه لیوان رو بگیر زیر شیر آب...یه دفعه شیر رو با فشار باز کن و بعد هم ببندش...

آیا لیوان پر میشه؟!!

من: معلومه که نه...فقط یه ذره پر میشه...بقیه اش میریزه بیرون بر اثر فشار...

ادامه داد: حالا لیوان رو بذار زیر شیر آب... بذار قطره قطره آب داخلش بریزه...میبینی که لیوان پر پر میشه...حتی سر ریز خواهد شد...

عشق مثل باز کردن یهویی آب میمونه... لیوان پر نمیشه... عشق یه جور هیجانه...

اما دوست داشتن ، کم کم در جانت نفوذ میکنه و تمام درونت رو پر میکنه....

.

چقدر خانوم هدیه خوب این مفهوم رو در ذهن من جا انداختن...

.

راست میگن... منم دوست داشتن رو به عشق ترجیح میدم...

.

خدایا شکرت🙏🌸