یکی اون بیرون به فکرته!!باور کن!

❃ نَظَرَ مِن بابِ افتعال❃

ح مثل حکمت!!

برام جای سواله...


چرا چیزایی که ما میخوایم و دوست داریم اتفاق بیفتن ، با حکمت خدا سازگاری ندارن؟!!!!!!


چرا خیر و صلاح مون توی چیزیه که ازونا خوشمون نمیاد؟!

مثل غذاهایی میمونن که خیلیییییی بدمزه ان ولی برای سلامتی مون مفیدن...


مثل داروهایی ان که دکترها برای سلامتی مون مینویسن...تلخِ تلخ...


خدایا چرا دلمو میشکنی؟!


چرا مارو به چیزایی که قسمت مون نیست وابسته میکنی؟!!!!!!!!!!!!!!!

۲۰ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۲۳ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

دوستی!!!!

دیشب یکی از دوستانی که فقط یه بار اونم ریاضی دو باهاش کلاس داشتم و درحد جزوه گرفتن باهاش آشنا بودم به تلگرام مامان پیام داده بود که یکی از پسرا توی یکی از گروه ها بهش پیام داده که من میخوام با خانوم فلانی و خانواده اش آشنا بشم.


.

دوستم هم منو به فامیلی نمیشناخت...اصلا همدیگه رو کلا نمیشناسیم...میگه بهش گفتم من خانوم فلانی رو نمیشناسم...ولی پسره گفت چرا میشناسیش! اسمش حدیثه است!!


.

دختره دیشب بهم گفت که چیکار کنم؟ چی بگم؟!


منم فضولی ام گل کرد و ازش پرسیدم اسمش چیه؟ ورودی چنده؟!


.

تا اینکه توی پی ام بعدی دوستم متوجه شدم که پسر بیشعوووووووووووووووووووووووور فقط قصد دوستی داشت... حتی اسمشم به دوستم گفت که بهم نگه...فقط بهش گفته بود که گرایش خانوم فلانی چیه که من درسامو باهاش ترم بعد بردارم باهم حرف بزنیم!!!!


.

برای جامعه ی مهندسان متاسفم که در کنار بچه درس خونا و باشعور ها ، این حجم از بی شعور ها هم وجود دارن که جارو برای بقیه تنگ کردن...

.

حتی به چادری ها هم دیگه توی دانشگاه رحم نمیکنن...


.


فقط میتونم سکوت کنم...


.

چون تا صبح اعصابم خورد بود...

۲۰ تیر ۹۶ ، ۱۳:۲۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

اینست و جز این نیست...

نمیخوام هیچ وقت ازدواج کنم...


نمیخوام...



۰۳ تیر ۹۶ ، ۲۲:۰۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

زندگی خودت!

بهتره باطن زندگی خودتو با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکنی...

.

تو، خودتی...

اونا، اونا هستن!

.

پس خودت باش و نه کس دیگه!

۲۵ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

تنهایی ...

دیدین یه موقع هایی دختربچه ها یه گوشه کز میکنن و لباشونو ورمیچینن و بغض میکنن و میگن:


"هیشکی منو دوس نداره"


؟!


الآن اینجوریم من...

 چه اشکالی داره گاهی وقتا با اینکه سنت بیشتر شده یه گوشه کز کنی زانوهاتو بغل بگیری و این جمله رو بگی؟!


حتی اونایی هم که ادعا دارن ، اونا هم طبل تو خالی ان...


خیلی هاشون "فکر میکنن" که دوستت دارن...


.

به مرحله ای توی زندگیم رسیدم که منم دیگه کسی رو دوست ندارم...


.


حس غریبیه...

.

ادما خیلی تنهان...خیلی

۲۴ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

خواستگار!

هو الحق


مدت ها بود که فکر میکردم این ذهن به جایی تعلق داره که خیلی از مسائل گواه اونه...


این "مدت ها" که میگم ، منظورم یه دوره ی طولانیه...یه زمانی حدود 5 ساااال!


از زمانی که من دوم دبیرستان بودم...یعنی از دوازدهم بهمن سال 1391!


مدتی قبل شخصی که بسیااااااااااااااار پسر خوبی بود و حتی فوق العاده توی لینکدین پیام دادن که میخوان به همراه خانواده به خواستگاری بیان...


اون آقا انقدر خوب بودن که مورد فوق العاده ای محسوب میشدن...


اما من دلم نبود... اما من نه آمادگیشو داشتم و نه قصدشو... مدت ها هم فکر کردم..شب و روز و حتی تصور کردم... اما نشد...


با این و اون حرف زدم ...نظرات مثبت بود اما من دلم نبود...


خب آدم باید دلش باشه دیگه...


.

سعی کردم دور شم...خیلی دور...باهاشون حرف نزنم تا این جدایی راحت تر بشه...برای من حرف زدن آسون بود...

اما بستن وبلاگی که هرروز توش مطلب مینوشتم...یا حتی پست گذاشتن توی اینستاگرامی که هر روز توش پست میذاشتم و تعدادش رو به حداقل رسوندم برای منم سخت بود...

.

مدام فکر میکردم چجوری باید به این جوان خوش قلب و با ایمان و بسیااااااااااااار با اخلاق بگم حقیقت رو؟


.


اینکه من به دلم نمیشه ، به خاطر اینه که من لیاقت ندارم نه به خاطر اینکه شرایط اون آقا مساعد نیست...


.

وگرنه روزی که دست خداست...

.

از خدا میخوام که هرچی خیره پیش بیاد...


.


و اون آقا از دست من دلخور و ناراحت نباشن...


.


و امیدوارم به قدری خوشبخت و سعادتمند بشن که هرگززززززززززز حتی منو به یاد نیارن و اگر هم آ/وردن از ته قلب به این اشتباه بخندن...


.

یاعلی


۲۰ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

زندگی جای دیگر است

قلب من جای دیگر است ...

۱۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

چرا واقعا؟!


اصلا چه خوبه که آدم توی لاک تنهایی خودش فرو بره و به مرد و زن اعتماد نکنه...


.

نه وابسته کسی باشه و نه کسی رو دوست داشته باشه...

.

خیلی خوبه اگر فقط و فقط خودت رو و خانواده ات رو دوست داشته باشی...

جدی میگم...


.

این بهترین نوع دوست داشتنه...

.

اصلا آدما دوست داشتنی نیستن...حتی خودم...

.

خیلی وقتا خیلی چیزا فقط یه تلقینه...اگر خوب فکر کنی میبینی که واقعا طرف دوست داشتنی هم نیست ولی انقدر به خودمون تلقین کردیم که چقدر خوبه و چقدر فلانه و چقدر بهمانه ، فکر میکنیم دوست داشتنیه و حتی فکر میکنیم که دوستش داریم...

.

به قول استاد اندیشه مون ، سخت ترین نوع جهل اینه که نفهمی جهل داری و یه پرده ای روی مجهولت رو پوشونده باشه...

.

به قول معروف :


آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند


.


باور میکنم که زندگی اکثریت قریب بالاتفاق ما ، تلقینیه...

.

فکر میکنیم که فلانیم...در حالی که ما متوهمیم...

.

فقط میتونم خیلی صمیمی یه سیلی بزنم به صورتم و عتاب آلوده توی آینه به خودم بگم:


خاک تو سرت حدیثه!

.

پ.ن: گفته بودم تنها زندگی کردن رو تا سالها ترجیح میدم به خیلی چیزا؟!!


۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۵۴ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

آشفتگی

میدونی؟!

نمیتونم با آدمایی که اطرافم دیدم و باهاشون همکلام شدم ، مقایسه ات کنم...

.

عجیبه به نظرم...

.

مثلا من ازونایی که باهاشون همکلام شدم، خیلی خوشم میومد...پرستیژشون و...

.

ولی انگار نه!

.

این وسط یه چیزی فرق میکنه...

.

حماقت نکن دختر...

😉

.


خیلیا ارزش اون توجهی که تو از خودت نشون میدی رو ندارن...

۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۷:۲۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

ادامه بده


خسته شدن اونجایی خوب نیست که ندونیم کی، کجا و چطوری اتفاق افتاده! انگار که وسط یک مسابقه باختن خودمون رو اعلام کرده باشیم، تلخ و دردناکه. هم برای خودمون و هم برای اطرافیانمون. قبوله که یک وقتهایی اتفاق میفته. روزهایی که فکر می کنیم پس نتیجه ی این همه دویدن هامون چی میشه! پس کی میرسیم به چیزهای خوب! به حس های خوب! اما این رو برات بگم آدم رنگی جان؛ همیشه عاشق آغاز کردن ها باش! مهم این نیست که ما کی میرسیم و چقدر از آرزوهامون واقعی میشن مهم همه تجربه ها و حس های خوبی هست که وسط کارهامون بدست میاریم ❤️ 


.

خسته نشو! 

پر قدرت ادامه بده...

اصلا سردرگمی یعنی چی دختر؟!!

.

بخند و ادامه بده☺😉

۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۳۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

من عشق نمی دانم...

ای واژه ی بی معنی


رویایی بی تعبیر


آغاز ترین پایان


آزادترین تقدیر


از قلب تو می روید


نبض غزلی تازه


پنهان شده ای در من


گمنام پر آوازه


تو سایه ی خورشیدی


تو بوسه ی در بحران


تو دلهره ای آرام


مهتابِ تر از باران


آرامش طوفانی


می سازی و ویرانم


رسوایی راز آلود


می پوشی و عریانم


من حادثه بر دوشم


من عشق نمی دانم


در هیچ تمامم کن


تا زنده شود جانم


ای واژه ی بی معنی


رویایی بی تعبیر


آغاز ترین پایان


آزادترین تقدیر


من را تو به خود خواندی


معشوقه ی ناخوانده


دل را به ازل بسپار


یک دم به ابد مانــــــــده


"افشین یداللهی"

۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۵۰ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

حدیث دوست...

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

که آشنا سخن آشنا نگه دارد


پ.ن: این بیت شعر رو خیلی دوست دارم...چهارساله که دوستش دارم...

به خواهرم میگم : این شعر قشنگه؟

میگه: چون توش "حدیث" داره قشنگه :)


.

اصلا مخاطب خاص نداره...

فقط چون صرفا قشنگه گذاشتمش

۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

بهتر از بقیه هستی...

چرا انقدر با همه فرق میکنی؟!

.

برام جای سواله...

.


۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۱۶ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

دوست دارم زندگی رو

شب آرامی بود
 می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم 
زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
 
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم. 
                           سهراب سپهری
  
۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۴۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

ذهن مشغولی!!

هیچ وقت حرف پروفسور مهران پولادی یادم نمیره...
بهم گفتن که قوی باش...خودت رو قوی کن...

و در زمینه ی تخصصی ، رشته ای ، خودت رو در دانشگاه قوی کن...

.
درسته...

توی دانشگاه باید قوی بود اما برام جالب بود که حرفش رو جوری برام بیان کرد که در زندگی به دردم بخوره...یعنی در تمام مراحل باید خودم رو قوی کنم...

.

هر انتخابی ، یه قیمتی داره...

.

و من نمیتونم انتخاب کنم...چون شاید اونقدر مسئولیت پذیر نیستم که بتونم مسئولیت حتی انتخابم رو به عهده بگیرم...

.

بر پایه ی همین ویژگیه که حتی نمی تونم رئیس جمهور کشورم رو انتخاب کنم ...چون نمیتونم مسئولیتش رو به گردن بگیرم...چون اگر در دوران یکی از رئیس جمهور هایی که من انتخاب کردم ، حتی به یک نفر از طرف اون فرد انتخابی ظلم بشه ، من هم مقصرم...
.
و من چنین چیزی رو نمی تونم بپذیرم...

.
شاید پنج سال دیگه بتونم انتخاب های بزرگ زندگی ام رو انجام بدم...اما فی الحال توانایی این امر مهم رو در خودم نمی بینم...
.
من باید برای هر انتخابی که انجام میدم ، یه قیمتی رو بپردازم...

.
بودند کسانی در طول تاریخ که حتی برای انتخاب هاشون ، قیمتی برابر جان عزیزشون پرداخت کردند...

.

عجیبه واقعا...

.

به کجا رسیدم؟!!
۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۲۲ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

زیاد فکر کردن

خیلی فکر کردم...

خیلی...


.

خیلی سخته برام...

.

خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی می ترسم...

.

ترسی که نمیدونم میتونم مهارش کنم یا نه...

.

خیلی سخته


.چرا تصمیم گیری انقدر سخته؟!

۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۵۹ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

یادآوری

دوباره ستون فقراتم درد گرفت🙈😅

.

از اون وقتی که سال دوم دبیرستان بودم و اواخر اسفند ماه بود و من سوار تاب شده بودم ، و با صدای بلند شعر تیتراژ شب دهم سروده ی افشین یداللهی رو میخوندم ، زمان زیادی میگذره...

.

انقدر غرق در زیبایی شعر شده بودم که سرعت تاب خیلی خیلی زیاد شد و منم خیلی رفتم بالا و تاب انقدر رفت بالا که برعکس شد و برگشت...و من پرت شدم و سرم خورد به سکو😱

.

یادمه همه جا ییهویی تاریک شد و من نمیتونستم نفس بکشم...

نمیتونستم😭

‌.

ولی دیدم الآنه که بمیرم چون اکسیژن بهم نمیرسید...انقدر داد زدم تا نفسم در اومد...😊

.

بعد از اون موقع تا الآن ستون فقراتم درد میکنه...دکتر هم رفتما...وای گفت هیچی نیست...چرت و پرت میگفت...وگرنه چرا من تا الآن خوب نشدم؟! 

.

حتی زیاد که میشینم خیلی کمرم درد میگیره😢

.

ولی بعدش می ایستم و خوب میشم😊

.

خدایا به خاطر همه چی شکرت😊

۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۱۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

واقعا که...

یه حسی بهم میگه باید اون خوی لجبازی گری و کُری خونی ام رو بیدار کنم...

چون بوی جنگ میاد :))


.

اصلا از یه ساعتی به بعد ، یه حس وحشتناکی اومد سراغم که انگاری تازه بیدار شده...

.

آررره؟!!

اینجوریاست؟!!!

..

باااشه...

بااااااااااااااشه...

.

اصلا مهم نیست که...

.

حالا میبینیم...

میبینییییییییییییم

.

این خط ...این نشون :)

.

:)))


.

اصلا انتظار نداشتم...


;)

.


۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۱۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

خودخواهی!

نه!

اشتباه نکن!

اسم اینکار خودخواهی نیست...

نمیدونم شایدم باشه...

شاید من انقدر خودخواهم که وقتی میبینم ناراحتی کسی یا گروهی انقدر منو اذیت میکنه که نمیتونم هیچ کاری انجام بدم و فقط گریه میکنم و زندگی برام نمیمونه ، خودخواهی ام نمیذاره چنین اتفاقی دوباره برام بیفته...


نمیتونم اجازه بدم کسی ناراحت بشه...و باعث و بانی این ناراحتی من باشم...

.

واقعا نمیتونم...

.

یااباصالح المهدی ادرکنی...

.

باور کنید فکر من این روزا فقط درسمه...

.

و نمیخوام به چیز دیگه ای فکر کنم...

.

به هیچی...

۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

هرجا خبری هست، ادعایی نیست...

دیگه ادعای کسی برام مهم نیست...

.

زندگی هامون شده سراسر ادعا...

.

خجالت آوره...

خب وقتی نمیتونی بگو نمیتونم...چرا ادعا میکنی؟!!

۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...