یکی اون بیرون به فکرته!!باور کن!

❃ نَظَرَ مِن بابِ افتعال❃

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

کارت عابر بانک!

آقا!یه روز شال و کلاه کردیم بریم خرید،هیچی دیگه قرار شد بریم از عابر بانک پول برداریم...

رفتم به راننده گفتم بشین من برم پول بردارم بیام...

من یه عادتی که دارم اینه که اولا خیلی قانون تو صف ایستادنو رعایت میکنم و اینکه اگر ببینم یکی عجله داره،حتی اگه تو صف نونوایی هم باشم جامو میدم بهش!

هیچی دیگه مثلا اگه ببینم دارم میرم سمت عابر بانک بعد یکی دیگه هم داره میره،قدمامو آروم برمیدارم تا اون بنده خدا زودتر کارش راه بیفته بره پی کارش=))

هیچی دیگه راننده نشست تو ماشین من اومدم برم سمت عابر بانک که یه خانوم تقریبا بدو بدو رفتن سمت عابر بانک ...ماهم اروم رفتیم تا ایشون کارشون زودتر راه بیفته...یه خریدی هم داشتیم که چون اون روز یه عالمه مهمون داشتیم باید میرفتیم کلی خرید میکردیم...

این خانومه رفت جلو داشت با موبایلشم حرف میزد بنده خدا...

پشت منم یه آقا پسر جوونی ایستادن...

شنیدم میگفتن:سلام دخترم!گوشی رو بده مامان!بعد مثل اینکه دختره گوشی رو داد بعد این خانومه گفت:مامان امشب خونه ما شام دعوتینا یادتون نره!

هیچی دیگه کارتشو کرد اون تو،کارتش گیر کرد=(

بیچاره گوشی رو قطع کرد...دید ای بابا کارتش گیر کرده!

رو کرد بهم گفت...حالا چیکار کنم؟کارتم گیر کرد؟=(سنجاق سر داری بدی من اینو در بیارم؟

خب منم سنجاق سر نداشتم...یه گیره روسری قلبی داشتم...که باهاش روسریمو بسته بودم...

خودش بدون اینکه من بگم چشمش افتاد بهش و گفت آهان این خوبه و درش آورد تا کارتشو در بیاره...آخرم نتونست..فقط خدا رو شکر میکردم که من جای اون نبودم چون من حتما باید از کارت پولو برمیداشتم اگه کارت گیر میکرد هیچی دیگه کلا ضایع می شدیم...

دید در نمیاد،گفت ای بابا باید پول تلفن همراهمو میدادم و الا قطع میشه!من گفتم من میتونم در بیارم؟گفت:نه عزیزم!آخه تا ته گیر کرده بود!

منم دیدم دیرم شده و نمیتونم وایسم بدو بدو رفتم برم از یه جا دیگه پول بردارم...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن:اون خانوم، بهاره رهنما بود!


۲۶ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۴۳ ۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

هنر عکاسی=)

عاغا! هرچی من در فراگیری استعداد!!!!! "عکاسی" ناتوانم!=( عوضش این خواهر من محشــــــــــــــــر عکاس خوبیه...!=(

ینی چی اونوخ؟!الان من چرا نباید عکاسی ام خوب باشه؟؟چرا اون باید عکاسی اش خوب باشه؟؟هااان؟؟(اینجاست که میگن حسود هرگز نیاسود=)) )

ینی من واقعا عکساشو دوست دارم...

یه 4 تاشو میارم شما هم حالشو ببرید=)

البته بابام عکاسی اش از خواهرم خیلی بهتره...بابام یه چیزایی رو عکس میگیره که واقعا من دهنم باز میمونه از بس زیبا هستن...

اما خواهرم واقعا استعداد عکاسی داره...

البته نه از چهره!از طبیعت=)

تمام عکسا طبیعی هستن و بدون دخالت دست ببخشید فتوشاپ صورت گرفته!

خداییش زیبا نیستن؟





۲۲ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۰۱ ۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

برقا رفت...

پیارسال تو مدرسه داشتیم باهم دعای عهد رو زمزمه میکردیم صبح!

وسط دعا با خودم گفتم:چرا هیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ وقت برق مدرسه نمیره؟؟

زد و زنگ پژوهش همون روز برق مدرسه برای اولین بار رفت...

من نباید حرف بزنم...نه؟؟=))

۱۲ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۳۰ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

کوه کوه پشت کوه=)

امروز با خواهرم رفتیم کوه!

رفتیم چند تا عکس بندازیم...آغا من نمیدونم این عکاسی اش بد نیست اما چرا نمیتونه از من یه عکس خوب بگیره...شما میدونید؟؟

اینم  سه تا از عکساییه که  گرفتیم...

مبینا نیشتو ببند...بهت گفتم بعد ماه رمضون=))



۰۵ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۲۹ ۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...