به نام خدایی که نزدیک ترین به همه ی ماست

 

خیلی مدت میگذره از آخرین پستی که توی وبلاگم گذاشتم

از وقتی کارمند شدم ، زندگیم یه مدل دیگه ای شده

صبح ها میرم شرکت و شبا برمیگردم 

شش واحدم یعنی سه تا درس دو واحدی مونده تا فارغ التحصیلی که امروز یکیشو امتحان دادم

یکیش هم همین سه شنبه اس و یکی دیگه اش هم چهارشنبه ی بعدی

 

شانسی که آوردم و لطف خدا بوده ، اینه که من و حورا که دوست دانشگاهی ام بوده  و الان بهترین دوستمه، باهم الان همکاریم 

میزهامون کنار همه

کارمون نفتیه

روی میدان رگ سفید کار می کنیم

 

امروز هم رفتیم دانشگاه تا کار اداری نامه ی کارآموزی حورا رو هم درست کنیم و مرخصی ساعتی گرفتیم از سرکار

 

بعدشم گفتیم بریم این سمیناره رو هم ببینیم که تا رفتیم تموم شده بود 😂

 

امروز میخواستم به خانوم دکتر حاجی پور بگم گه بیاد با ما یه تیم بشه برای پتروتست پژوهشگاه

 

اما نشد که بشه

نشد که بگم

 

اما دنبال دو نفر دیگه هم هستیم که کار بلد باشن و بتونن چالش حل کنن 

حالا نمیدونم چی پیش میاد ...

 

توکل بر خدا ...