دایی من کارمند یک شرکت است. او میگوید: تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته دل راضی شده، از او هدیه نمیگیرم. آدم باید دنبال نان حلال باشد. داییام میگوید: من ارباب رجوع را مجبور میکنم قسم بخورد که راضی است و بعد هدیه اش میگیرم!
عموی من یک غذاخوری دارد. عمو همیشه حواسش است که غذای خوبی به مردم بدهد. او میگوید: در غذاخوری ما از گوشت حیوانات پیر استفاده نمیشود و هر چه ذبح میکنیم کره الاغ است که گوشتش تُرد و تازه است و کبابش خوب در میآید. او حتماً چک میکند که کره الاغها سالم باشند وگرنه آنها را ذبح نمیکند. عمویم میگوید: ارزش یک لقمه نان حلال از همهی پولهای دنیا بیشتر است!! آدم باید حلال و حروم نکند. عمو میگوید: تا پول آدم حلال نباشد، برکت نمیکند. پول حرام بیبرکت است.
من فکر میکنم پدر من پولش حرام است؛ چون هیچوقت برکت ندارد و همیشه وسط برج کم میآورد. تازه یارانهها را خرج میکند و پول آب و برق و گاز را نداریم که بدهیم. ماه قبل گاز ما را قطع کردند چون پولش را نداده بودیم. دیشب میخواستم به پدرم بگویم: اگر دنبال یک لقمه نان حلال بودی، پول ما برکت میکرد و همیشه پول داشتیم؛ اما جرأت نکردم. ای کاش پدر من هم آدم حلال خوری بود!!!
گر مـِــی نخوری طعنه مـــزن مستان را
بنـیـــاد مکـــن تو حیـــله و دستـــان را
تو غـــره بدان مشو که مِـــی می نخوری
صـــد لقمه خوری که مِی غلامست آنرا
برگرفته از سایت:http://mehdiborhani.ir