یکی اون بیرون به فکرته!!باور کن!

❃ نَظَرَ مِن بابِ افتعال❃

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کربلا» ثبت شده است

ماجرای رفتن به کربلا...

به راستی که ماجرای این دفعه کربلا رفتنم بسیار بسیار لذت بخش و جالب بود درست مثل سری پیش...

روز شنبه بود که خواب دیدم سوار شتری هستم که این شتر داره از توی کوچه پس کوچه های قدیمی عبور می کنه.

بهم گفتن که این شهر اسمش کربلاست!

اما هیچ شباهتی به کربلا نداشت...

فضا ، فضای 1400 سال پیش بود.

نمیدونم فیلم مختارنامه رو دیدید یا نه؟!

شباهتی به شهر کوفه ای داشت که توی مختارنامه نشون می داد...

از خواب بیدار شدم...

دوشنبه، سر زنگ حسابان ، کوییز حد دادیم...

بعد از کوییز حالم گرفته بود و عصبانی بودم...

یه دفعه پنج دقیقه ی آخر کلاس ، یکی در کلاسو زد...

یکی از مسئولین مدرسه بود...

گفت:

ببخشید خانم قاسمی(معلم حسابان)!کاری ندارم.فقط اومدم از فلانی(یعنی من) مشت و لق؟! بگیرم و برم...

اومد جلو...

حالا همه ساکت بودن منم هزارتا چیز به فکرم میرسه که خدایا یعنی چی شده؟!

بهم گفت:اگه قرار باشه برام دعا کنی، چه دعایی میکنی؟

گفتم:خب اون دعایی رو میکنم که الآن تو دلمه...

گفت:پس فردا داری میری کربلا...

اینو که گفت، من یک آن تصویر بین الحرمین اومد توی ذهنم ، و دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم...

هق هق گریه ام رفت بالا...

خلاصه که چهارشنبه رفتیم و یک شنبه برگشتیم...

یه سفر کوتاه و عالی...

یه سفری که کوتاهی اش اصلا حس نشد...

من باورم نمی شد...

به قول پدرم ، فقط پشت سر مسافر کربلاست که هم هنگام مشایعت و هم هنگام استقبال ، همه گریه می کنن...

انشاالله که قسمت همه تون بشه...

انشاالله سیّد الشهدا علیه السلام همه تونو دعوت کنن...

بعد یه هفته که از کربلا برگشتیم ، رفتم تعبیر خوابمو نگاه کردم...

نوشته شده بود که سوار شدن بر شترِ نشسته یا رونده دلیل بر مسافرت کردنه...

2 روزه تعبیر شد:)

شب قدر ...

:)

نمیدونم...میگن کربلاتونو از حضرت صدّیقه طاهره شهیده علیها السلام و افضل الصلوة بگیرید...

این سری ، من خیلی اتفاقی از امام رضا علیه السلام و افضل الصلوة گرفتم...

کاشکی بازم قسمتمون شه...

میدونید چیه؟

قبلنا هیچ حس خاصی به کربلا نداشتم...

این سری که اومدیم ، دلم دیگه تاب جدایی نداره...

دلم میخواد برم...

:(

۱۴ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۰۱ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

شیرینی این سفر نوش جانت...

در سفر قبلی به کربلا ، به دلیل زیاد راه رفتن روی سنگ های حرم ، پاهایم مشکل پیدا کرد...

حتی دیگر توان ایستادن روی سنگ های سرد هیـــــــــــــچ حرمی را ندارم...

یادم است آبان ماه در حرم امام رضا علیه السلام ، به دلیل ایستادن و راه رفتن روی سنگ های سرد ، به شدت پایم آسیب دید...حتی نمی توانستم راه بروم اما مسیر حرم تا هتل را پیاده طی کردم...

این سری (ماه  پیش) در کربلا نیز خودم در شب زیارتی حضرت علیه السلام ، پنج شنبه شب، دوان دوان از هتل خارج شدم و به حرم حضرت عباس علیه السلام رسیدم...

دنبال جایی برای نشستن می گشتم...جایی برای ادای نماز جماعت نبود الّا یک جا که ان هم روی زمین بود!!!

خلاصه که در همان جا نشستم...

وسط نماز باز پایم درد گرفت...

یادم است اولین درد پایم را در حرم حضرت عباس علیه السلام گرفتم...

بعد از نماز با خنده رو  به حضرت عباس علیه السلام کردم و گفتم:

آقاجان!

همه مفلوج می آیند و شِفا میگیرند و می روند...

اما من سالم آمدم و مفلوج می روم...:)

اما این درد را باید به جان خرید...

این یادگاری شیرینی است از زیارت ارباب...

۰۵ فروردين ۹۴ ، ۰۸:۱۰ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

سختی این سفر،نوش جان!

بسم ربّ الامام المنصور

هُرم گرما،مستاصل می کند بنی آدم را!

گرد و غبارو آلودگی،جزئی از این سرزمین است انگار.

خاموشی های مکرّر ،دیوانه ات می کند.

غذای نا مطبوع آن هم برای مایی که صاحب سبکیم در طبخِ غذا ،معده را متحیّر کرده!

مکانهای غیر قابل سکونت برای مایی که غریبه ایم با نظیف نبودن و تاکسی-گاری های قرن هجده که خیلی زود چشم را می زنند در قرن بیست و یک!

سیم های معلق برق و تلفن که موهای آدمی را می ماند که هرگز به خود شانه ندیده اند!

زمین مفروش به زباله که هنگام راه رفتن تمرکزت را بهم می ریزند و درست نمی دانی پایت را باید روی کدامشان بگذاری تا کمتر کثیف شوی!

تفتیش های مکرّر و مکرّر که تو را به خود مشکوک می کنند!!

تیر آفتاب که فقط بلد است مغزت را نشانه رود،آسانسورهای همیشه خاموش که نقششان بیشتر تزیین است تا تمدن،و از همه بدتر،آزار های گاه به گاه خدّام...

همه و همه را می نوشیم به یک جرعه !

در این سر کشیدن ،لحظه ای هم تردید نداریم آقا!!مگر در این سرزمین که در سپر کردن بدن مقابل امام،تردید نشد،می توان تردید کرد!؟

که مدال زائر شما شدن را کسب کردن،بیشتر از اینها می ارزد برای ما!

که شما بسیار حق دارید بر گردنمان!

بنده ی آزاد شده ،بنده ای که اربابش او را از جاهلیتِ نشناختنِ امام،[1]آزاد کرده،بنده ای که خود حاضر نیست لحظه ای این درگاه را رها کند،مگر گله هم بلد است؟اصلاً،آنکه با هر بار زیارت شما،تمامی گناهانش بخشوده می شود،به گله و گله کردن فکر هم می کند!؟[2]

گله نیست نه! گله در قماش نوکران اصلاً یافت نمی شود! این،بلکه تفاخر است!

بگذارید بنده ها خودی نشان دهند در تحمّل سختی ها به خاطر روی گل مولا!

بگذارید،بگذاریم گرما بیچاره مان کند برای شما که این گرما بی شک از آن حرارت جاودانی که در دلهای مؤمنین است برای شهادت شما،آن حرارتی که هرگز رو به سردی نگذارد که داغ تر نیست![3]

که دیده ، سر و وضع نوکر،آنگاه که به دیدار ارباب می رود بهتر از آقایش باشد که سر و وضع ما باشد!

بگذارید آفتاب و غبار دست در دست هم گذارند و پریشانمان کنند،هربار که قصد زیارتتان را داریم!که وضع شما ،بهتر از این نبود هنگام شهادت!

بگذارید،بگذاریم وضع ما،بهتر از این نباشد.

گوارای وجودمان این پریشانی!

برگرفته از کتاب: زندگی بی شما هیچ

نویسنده: سمیرا مهدی نژاد

 

 



[1] رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرمایند: ))مَن ماتَ و لَم یَعرِف إِمامَ زمانِهِ مَاتَ مِیتَةَ جَاهِلِیَّة))

یعنی: ((کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد،مرگش مرگ جاهلیّت است))(اصول کافی-ترجمه مصطفوی،2/131؛البحار 23/94 الغدیر 10/360؛اثبات الهداة 1/126 و...)

 

[2] حضرت رضا علیه الصلوة و افضل السلام : ای فرزند شبیب! اگر می خواهی خدارا درحالی دیدار کنی که بار هیچ گناهی بر تو نباشد،پس حسین علیه الصلوة و افضل السلام را زیارت کن!(عیون اخبار الرضا،ج 1 ،ص 300).

[3] رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم : همانا برای شهادت حسین علیه الصلوة و افضل السلام در دلهای اهل ایمان حرارت جاودانه ای است که هرگز به سردی نگراید.(مستدرک الوسائل،ج 1،ص 318).

۱۴ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۲۵ ۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...