یکی اون بیرون به فکرته!!باور کن!

❃ نَظَرَ مِن بابِ افتعال❃

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

حیا و باز هم حیا...حیا در اوج بی حیایی..

"بسم رب الامام المنصور"

گروهی از زنگیان و اوباش بصره دختری علوی را گرفتند و خواستند با او بی عفتی کنند.گفت:من دعایی می دانم که اگر بخوانید شمشیر بر شما کارساز نیست برای این سخن مرا آزمایش کنید به هر زوری که دارید شمشیر بر من بزنید اگر کارگر نیفتاد بدانید به سبب این دعا است.یکی از آنها شمشیری بر وی زد .وی افتاد و مُرد و آنها فهمیدند که غرض دختر حفظ عفت بوده و جان خویش بر سر آن نهاده است جملگی از حرکت خویش پشیمان شدند.1

_____________

1.مروارید عفاف ص 103/کشکول بهتاش ص 216

۲۴ تیر ۹۲ ، ۰۰:۰۸ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

مرگ و ایمان...


روی خاک های سرد نشسته بود و به تل خاک پیش رویش چشم دوخته بود...اطرافیانش،همه و همه مشکی پوشیده بودند...همه خط نگاه او را دنبال می کردند...آری به 4 قبر رو به رویش خیره مانده بود...زنان زیر لب با هم پچ پچ می کردند...

ادامه مطلب...
۰۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۳:۰۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...