"بسم ربِّ الإمام المنصور"

علّامه امینی رحمة الله علیه برای تصنیف کتاب الغدیر به کتابی نیاز داشت هرچه گشت پیدا نکرد متوسّل به حضرت امیر علیه السلام و افضل الصلوة شد.روزی در حرم به حالت توسّل حضور داشت که دید عربی آمد و رو کرد به ضریح حضرت و جسارت آمیز اظهار کرد:اگر مردی کار مرا انجام بده.

رفت و هفته ی دیگر که باز علّامه در حرم بود آمد و رو کرد به ضریح حضرت و گفت :بله مردی،کار ما انجام شد.

علامه امینی خیلی ناراحت می شود و خطاب به ضریح حضرت می گوید:

" ما در خدمت شما هستیم،چند وقت است مراجعه می کنیم اعتنایی نمی شود."

شب در عالم رویا حضرت را زیارت می کند.آقا می فرماید:

" آخر آنها بدوی و بیابانی هستند،زیاد نباید معطّل کنیم،باید با آنها مطابق طفولیتشان عمل کرد ولی شماها که آشنایی با ما دارید معطّل هم بشوید از ولایت و ارادت شما کاسته نمی شود."

روز دیگر پیرزن همسایه می آید خدمت علامه و بسته ای را که اوراقی از یک کتاب در آن است می دهد و می گوید:خانه تکانی می کردیم دیدیم این کتاب به درد ما نمی خورد شاید به درد شما بخورد.

وقتی علّامه نگاه می کند می بیند همان کتابی است که مدّت ها دنبال آن می گشته است.[1]



[1]  سیری در آفاق ص 245/کشکول بهتاش ص 246