یادمه دقیقا 23 دی بود که تو وب قبلی ام نوشتم:

امروز با اینکه فردا امتحان درسی که ازش متنفرم(جغرافی)رو دارم ولی واستون یه چیز خیلی جالب و بدرد بخور گذاشتم.به درد خودم خورد.حالا انشاالله(صد در صد)به درد شما هم بخوره...

اون روز 23 دی بود و من فرداش امتحانی داشتم که ازش متنفر بودم...

بله امروز 12 خرداده و من باز هم فردا امتحانی دارم که ازش متنفرم!!(امتحان جغرافی دارم)

پستی که اون روز گذاشتم ،پست خوبی بود...

برای همین هم آقای عقید اولین کامنتشونو درباره ی وبلاگ من گذاشتن:

شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۱ ۱۱:۵۳
سلام.

با اینکه فردا امتحان دارم و از درسش هم خوشم میاد(آشنایی با علوم قرآنی)ولی واستون نظر میذارم.

آفرین،مطلب مفید و مورد تأییدی بود.

یازهرا(س)


ممنون .ما اینیم دیگه...از هر قشر جامعه یه چیزی تو خودمون داریم...


اونروز روز خوبی برای من بود...چون مهمون داشتیم(من عــــــــــــــاشق مهمونم!!)

هیچ وقت یادم نمیره...وقتی که داشتم این کامنت رو که تنها کامنت اون پست بود رو می خوندم،نه ذره ای جغرافی خونده بودم و نه از پای لپ تاپ بلند می شدم و همچنین که داشتم سوپ میخوردم!!

تازه دست مبینا هم شکسته بود...!!!

خلاصه...روز خوبی بود...هوا سرد بود..اما الان هوا گرمه!!اون سال 91 بود و الان سال 92 هست!!اون موقع باید برای امتحان،74 صفحه میخوندیم+استان اما الان باید160 صفحه بخونیم بعلاوه استان!!!

اون موقع کوچیک بودیم و نادان...اما الان...

خلاصه اینکه همه چی فرق کرده...این منم...16 سال و 7 ماه و 18 روز...

نمیدونم آیا بتونم بزرگتر شم یا نه...!!

تقویم عمر رو که ورق میزنم،میبینم که سن من،از سوم راهنمایی شروع شد!!!من از اون موقع رشد کردم و بزرگ شدم...اونم دقیقا یه روزای بهاری مثل الان...

با این پست،4 ماهه شدم...!!!

 4 ماهه که از 12 بهمن گذشته...همین...تولد چهارماهگی ام مبارک!!!

امروز تو ایستگاه اتوبوس،از یه پسر فال فروش فال خریدم...

تو فالم،اسمم اومده بود!!:

به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود

که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود

"حدیث" عشق که از حرف و صوت مستغنیست

به ناله ی دف و نی در خروش و ولوله بود

ـــــــــــــــ

داریم بزرگ میشیما!!در واقع پیر میشیم...