یکی اون بیرون به فکرته!!باور کن!

❃ نَظَرَ مِن بابِ افتعال❃

۵۰۶ مطلب توسط «+مرا لطف تو می باید...» ثبت شده است

روز ها فکر من این است و همه شب سخنم=(

"بسم ربِّ الإمام الهُدی"

اینو خوب میدونیم که خدا رحیمه...

رحم میکنه...

رحمت اش گسترده است...

وقتی یه نگاه به آسمونِ طلوعِ جمعه می اندازی و یادت می افته که خدا رحیمه،اونوقته که این جمله برات مفهوم پیدا میکنه:

و عجِّل لنا ظهوره

انّهم یرونه بعیدا و نریه قریبا برحمتک یا ارحم الرّاحمین

قبلنا با خودم یه استدلال دیگه ای میکردم از این جمله اما حالا دیگه این جمله رو اینطوری میخونم:

و عجّل لنا ظهوره

انّهم یرونه بعیدا (مکث نسبتاً طولانی) و نریه قریبا برحمتک یا ارحم الرّاحمین

خدا رحیمه...

رحم میکنه...

قضیه شرطی اش این میشه:

اگر خدا رحم کنه،آنگاه ظهور نزدیکه(انشاالله تعالی)

خدا که رحیمه و رحم میکنه...

ما هم که اینو خوب میدونیم...

پس ما میدونیم که به واسطه ی رحیم بودنِ خدا بر بندگانش،ظهور نزدیکه انشاالله تعالی...

 

۲۶ مهر ۹۲ ، ۰۶:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

نقاشی ظهور...

"بسم رب الامام الهُدی"

میخواستم یه پستِ بلند بالا بنویسم...

=)

اما...

اما یَش!بماند!

همین قدر بدونید که امروز رفتم توی 18 سال=)

یه حسی دارم...

حـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس...

عمراً اگر بفهمید چی میگم....=)

اما به جای اون پست،این نقاشی که اثر خودمه رو میذارم:

این نقاشی رو برای امیرحسین کشیدم...

چند وقتی گیر داده بود که برام یه نقاشی خوشگل بکش...

منم یه روز نشستم و این نقاشی رو براش کشیدم تا یه جورایی مفهوم ظهور رو درک کنه...

بهش گفتم:

وقتی امام زمان ظهور کنه،دنیا گلستان میشه...

دیگه دزدی نمیشه...

دیگه آدم بدی وجود نداره...

شیطون میمیره...

همه ی آدما خوب میشن...

حتی دیگه خار گلی به دست کسی نمیره...

هیچ ماری دیگه نیش نمیزنه!

امیرحسین هم نقاشی رو از دفترش کند و بهش چسب زد و زد به دیوار اتاقش=)












۲۵ مهر ۹۲ ، ۰۰:۴۸ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

جمع یاران جمع می شود!

چند روز قبل از قیام- مکه- بازار:

-          فصل حج نیست این وقت سال!

-          می دانم! همین مشکوکش کرده!

-          تو چه دیده ای که مشکوک شده ای؟

-          امروز حدود 300-400 نفر را دیدم که در مکه به دنبال جا و مکانی برای ماندن می گشتند. از دوستم که هتل دار است شنیدم که هیچ کدامشان با کاروان نیامده بودند!

-          من هم آنها را دیدم! نه زنی همراه داشتند نه بچه ای!

-          این را هم اضافه کن: بی هیچ وسیله ی حمل و نقلی! معلوم نیست چطور وارد شهر شده اند...

-          نکند توطئه ای باشد!

-          من می ترسم!

-          از چه؟

-          یکی خوابی دیده...

-          چه خوابی؟

-          خواب دیده ابری آسمان مکه را پوشانده و بعد از آن ابر ملخ های سبز رنگی به هر سو پریده اند و هر چه قلعه بوده ویران کرده اند.

-          تعبیرش چیست؟

-          مفتی می گفت تعبیرش این است که سپاهی الهی وارد مکه شده است و نمی توان جلودار آنها بود. (1)

***

شب- کنار کعبه- شهر مکه در خواب- جمعه ی قیام:

«....تا امروز حق ما را برده اند و بر ما ستم کرده اند، امروز شما یاری مان کنید!» (2)

فریاد لبیک همه جا را پر می کند. صدایی در حرم می پیچد و همه می شنوند نوای جبرئیل امین را که رو به قائم خاندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می گوید:

«به چه دعوت می کنی؟»

نخستین پیمان از زبان امام عصر (عج) جاری می شود. همه می فهمند که باید:

«دزدی و زنا و فحاشی به هیچ مسلمانی نکنند، خون کسی را به ناحق نریزند و به حریم دیگران جفا و تجاوز نکنند و به خانه ای حمله نبرند و تنها به حق و به جا، افراد را بزنند، هیچ طلا و نقره و گندم یا جویی را [برای خویش] انبار نکنند، مال یتیم رانخورند و به آنچه نمی دانند شهادت ندهند و هیچ مسجدی را خراب نکنند آنچه را که مست کننده است، ننوشند؛ خز و ابریشم نپوشند و در مقابل طلا سر فرود نیاورند، راه را نبندند و ناامن نکنند، همجنس بازی نکنند، گندم و جو را انبار نکنند و به کم راضی و طرفدار پاکی و گریزان از نجاسات باشند و امر به معروف و نهی از منکر کنند و لباس های خشن بپوشند و خاک را متکای خویش سازند و آن گونه که شایسته خداوند است در راهش جهاد کنند.

آن حضرت خود هم متعهد می شود که:

«همانند آنها قدم برداشته و لباس بپوشد و سوار مرکب شود و آن گونه باشد که آنها می خواهند و به کم راضی باشد و به کمک خداوند متعال جهان را همان طور که از جور پر شده است، از عدالت آکنده سازد، خداوند را آن گونه که شایسته است عبادت کند و هیچ حاجب و دربانی اختیار نکند» (3)

جبرئیل امین فریاد می کند:

«دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم! من نخستین بیعت کننده ام!»

بعد از آن حلقه ای از نیکوترین مردان مرد و زنان مطهر دور حضرت را می گیرند. 313 نفری که به طور معجزه آسایی دور هم جمع شده اند. در خواب و بیداری ربوده شده اند و آنها را آورده اند برای آغاز قیام.

چندین هزار نفر هم در مکه اند. کسانی که با شنیدن خبر ظهور حضرت خودشان را به مکه رسانده اند. عده ای هم در همان شب خودشان را رسانده اند به مکه. خضر (علیه السلام) و الیاس (علیه السلام) هم هستند. همه بیعت می کنند.

چند نفر که سالهاست در اطراف کعبه برای چنین لحظه ای کمین کرده اند بلند می شوند و سلاحشان را بلند می کنند به سمت امام تا قیام را از همان لحظه ی اول خاموش کنند. جمع یاران در هم می پیچند و هر کدام چون سپری مقابل امام، پشت به او و رو به نامردان می ایستند. چند نفر هم هجوم می برند و آنها را دستگیر می کنند.

تا صبح همه در کنار کعبه می مانند تا جامانده ها برسند...

جمع نهایی یاران برای شروع قیام، ده هزار نفر می شود که همه همچون انگشتری، نگین امام را در بر می گیرند.

 

پی نوشت:

1.الملاحم والفتن: علی بن موسی ابن طاووس، ص 169

2.بخشی از خطبه ی امام زمان (عج) در هنگامه ی قیام

3.منتخب الاثر: لطف الله صافی گلپایگانی، ص 468


منابع:

1.معرفت امام عصر و تکلیف منتظران: ابراهیم شفیعی سروستانی، صص 279 – 300

2.عصر ظهور: علی کورانی، 291- 302

3.تاریخ پس از ظهور: شهید محمد صدر، صص 209 – 255

پ.میعاد

سایت مستور/سایت 329.ir

۲۴ مهر ۹۲ ، ۰۶:۲۴ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

سوال؟!

یه سوال:

کیو مساوی است با اِم سی دِلتا تِتا (فرمول گرما)

مهمه

یا

مفادِّ خطبه ی غدیریه؟!!!

کدوم از ما پرسش میشه؟!!!

۲۴ مهر ۹۲ ، ۰۵:۳۱ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

عرفه!

"بسم ربِّ الإمام المنصور"

وقتی از آدم علیه السلام خطایی سرزد،به دنیا هبوط کرد...

40 روزِ تمام،تضرّع و زاری می کرد بر درگاه خداوندِ توّاب که مورد رحمتِ خداوندِ غفور قرار گیرد و خداوند او را ببخشد و یارش را به او باز ستاند!

در روزِ "عرفه" بود که خداوند توبه ی حضرت ادم علیه السلام و افضل الصلوة را پذیرفت و یارش(حوا) را به او شناساند و به او بازگردانیدش و این روز،روز عرفه نام گرفت.(این یکی از وجه های تسمیه ی روز عرفه میباشد)

چقدر خوب است که در این روز،به تضرع و زاری خداوند جلیل بپردازیم تا یارمان را به ما بشناساند و او را به ما بازگرداند...

همه با هم ندای:اللهم اعرف حجتک فان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی سر دهیم تا خداوندِ رحیم،بر ما رحم کرده و یارمان را به ما بشناساند و او را به ما بازگرداند...

اللهم عجل لولیّک الفرج...الهی آمین...

 

 

 

۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۸:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان

"بسم ربِّ الإمام المنصور"

تاحالا فکر کردید که ما چرا آخر دعای " عهد " سه بار روی پامون میزنیم؟!

نمیدونم تا چه حد میتونه این نظرم درست باشه!

اما:

مثلا،یکی از عاداتی که مادرِ من دارن اینه که اگر کار فوری داشته باشن ، همونطوری که منو صدا میزنن،روی پاشون هم میزنن که من سریع تر خودمو بهشون برسونم...

یا حتی خودتونم حتما دیدید که اگر یکی داره با تلفن حرف میزنه ، و شما رو کار داشته باشه و نتونه صداتون کنه،روی پاش میزنه تا بگه که:فلانی بیا سریع کارت دارم...

ینی میخوام بگم که از این عمل حالا به غیر از مواقعی که داره ذکر مصیبت میشه و بر اثر مصیبت زیاده که منجر به زدن بر روی پا یا سینه زنی میشه،برای این کار یعنی صدا کردن شخص و اینکه:"بدو بیا سریع کارت دارم" هم استفاده میشه...

حالا بریم توی دعای عهد:

چون ما داریم درحال زدن بر پا امام زمانمونو صدا میکنیم و میگیم سریع بیا،شاید یکی از تعابیر بتونه این باشه...

و اما تعبیر دوم:

دیدین یکی خوابه،بعد شما میخواید بیدارش کنید مثلا یا تکونش میدین یا میزنید آروم رو دستش یا پاش که فلانی بیدار شو؟!

به نظر من،وقتی که توی دعای عهد داری در حین زدن بر پات میگی:"العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان"،مثل این میمونه که داری خودتو بیدار میکنی که:

فلانی(خودم) ببین تو که حضرت رو میخوای و داری میگی آقاجون سریع بیا،باید اول خودت بیدار شی...

باید اول خودت حرکت کنی...

چون این زدن گاهی وقتا تعبیر :"حرکت کن برو" داره...

انشاالله تعالی که اگر ما حرکت کنیم،طبقِ دو سه تا پست قبل "منتظِر یا منتظَر" بتونیم از کسانی باشیم که در رکاب حضرتش باشیم...

همونجوری که توی دعای عهد میخونیم:اللهم اجعلنی من انصاره و اعوانه...

شاید با خودتون وقتی اینو میخونید بگید:وا!مگه میشه؟!منِ گناهکار کجا و پارکابی امام زمان کجا؟!!

اما جالبه بدونید که خدا جواب این پرسشتونو توی دعای"اللهم اصلح عبدک و خلیفتک..." داده...

آخرش میگی:واجعلنی من انصاره انّک علی کلِّ شیءٍ قدیر

خدا اگر بخواد،خیلی راحت میتونه ما رو به این مرتبه برسونه...اما باید اول تلاش ما رو توی این راه ببینه...چون خودش توی قرآن سوره ی عنکبوت آیه ی 69 میگه:

وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ

و کسانى که در راه ما کوشیده‏اند به یقین راه‏هاى خود را بر آنان مى‏نماییم و در حقیقت‏خدا با نیکوکاران است

حالا این "راهِ ما" ینی چی؟!

ما توی سوره ی حمد میخونیم:

اهدنا الصراط المستقیم

صراط الّذین انعمت علیهم

ما را هدایت کن بر راهِ مستقیم

راهِ کسانی که به آنان نعمت دادی

یا اینکه خدا میگه توی سوره ی یس:

فاعبدونی هذا صراط مستقیم

منو بپرستید این راهِ راست است

راهی که به خدا مرسی...

و اما در شرح و در تفسیر سوره ی حمد:راه کسانی که به آنان نعمت دادی

،اهل البیت رسول الله علیهم السلام و خودِ حضرت هستن...

یعنی ما اگر توی راهِ مستقیم قدم برداریم و به ائمه اطهار علیهم السلام و خصوصا امام عصرمون عجل الله تعالی فرجه الشریف اقتدا کنیم،همون تلاش کردن در راهِ خداست...طبق آیه ی 69 سوره عنکبوت...

خب پس اگر خدا ببینه که داریم در راه خودش تلاش میکنیم،دستمونو میگیره و میذاره تو دستِ حضرت امام زمان.

و این میشه که دعات:اللهم اجعلنی من انصاره و اعوانه ،اجابت میشه...

=)

و من الله توفیق و العاقبة للمتّقین

 

 

 

 

۱۷ مهر ۹۲ ، ۰۶:۱۷ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

فراخوان!

سلام!

امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند:هیچ لباسی زیباتر از سلامتی نیست.

همه ی ما وقتی یه بیماری کوچیک میگیریم،وقتی یه سردرد یا یه سرماخوردگی کوچک میگیریم ، چقدر دلمون برای سلامتی مون تنگ میشه...

حالا،

من توی این پست از همه ی شمایی که دارید این پست رو میخونید میخوام که برای خوب شدنِ دوستِ عزیزم دعا کنید...

دعا کنید که هرچه زودتر خوب شه...

هرچه زودتر...

میگن:

بنی آدم اعضای یک پیکرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضو ها را نماند قرار

خواهش میکنم که برای دوستم خیــــــــــــــلی دعا کنید...

به حق این ماه عزیز...

این روزا،وقتِ استجابت دعاست...

بدونید الآن که دارید صاف صاف راه میرید،یکی از خودتون الآن داره رنج میبینه...

برای همون دعا کنید...

امام زمانمون می فرمایند:شیعیانِ ما از اضافی گِلِ ما خلق شده اند...

اینجاست که "بنی ادم اعضای یک پیکرند" معنا میگیره...

ما رو از دعای خیرتون محروم نکنید...

شده بعد از خوندن این پست،3 تا صلوات بفرستید...

2 تاش برای سلامتی امام عصر و یدونه اش برای سلامتی دوستم...

مطمئن باشید اثر دعاتونو،توی زندگیِ خودتون میبینید....

یا علی...

 

۱۵ مهر ۹۲ ، ۱۸:۳۱ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

تبریک!

سالروز ازدواج امیر مؤمنان علیه السلام و حضرت صدّیقه طاهره سلام الله علیها و آغاز ماهِ با برکت ولایت و امامت(ذی الحجّه) بر امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و بر تمام محبّان این خاندان علیهم السلام و منتظران امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مبارک باد:)

۱۵ مهر ۹۲ ، ۰۰:۰۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

منظره کلاس ما!







اینم از ویوی کلاس ما=)

4 طبقه که میری بالا،وقتی که کلی خستگی داری وقتی با این منظره روبه رو میشی کلی خستگی ات در میره...

اینو ما نمیگیم...این حرف تمام معلمای ماست...

ویوی کلاس سوم ریاضی تو مدرسه تکه=)

و همه ی ما بر این عقیده هستیم که وقتی که توی زمستون برف بباره این منظره دیدنیه=)










۱۳ مهر ۹۲ ، ۱۷:۲۵ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

منتظِر یا منتَظَر؟!

"بسم ربِّ الإمام المنصور"

ما "منتَظِر" یـم و امامِ عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف "منتظَر"

"منتظِر" اسم فاعل است و "منتظَر" اسم مفعول...

فاعل کننده کار است و روی مفعول کار انجام می شود...

یعنی چه؟!

یعنی اینکه:

"منتظَر" بودن از طرف شخصِ خداوند متعالست...

و منتظِر بودن به دست خودِ ماست...

اگر خداوند انتظار ما را ببیند،(انتظار همراه با عمل)،هموست که انتظار را از بنده ی منتظَر خود بر میدارد که او بر هر کاری تواناست...

پس:

عمل با ماست...

مُهرِ امتداد انتظار و یا اختمام انتظار بر دستان ماست!!

چون:

ما منتظِریم ...

شرط پایان یافتن این انتظار و ظهور منتَظَر بر عملِ ما منتظِران است...

Believe It…!

اللهم عجِّل لولیَّک الفرج...الهی امین

ـــــــــــــــ

  

پ.ن1: 19 روز تا عیدِ با سعادت غدیر خم

پ.ن 2: فقط 13 روز تا اووون روز مونده=)





۱۲ مهر ۹۲ ، ۱۲:۳۷ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

خانه خراب!

 

"سلام بر شما ای معمارِ معیّن شده از سوی خدا و ای دارایِ دَمِ عیسی مسیح!"


نمی دانستم و یا هنوز باور نکرده بودم که "منِ"  بی " او"  خانه خرابم؛مرده ی متحرکی بیش نیستم تا اینکه در دعای عهد خواندم:

"واعمُرِ اللهمَّ به بلادک و أحیِ بِه عبادک..."


؟:مُرده بمانیم و بمیریم!!!!!! بهتر است یا زنده باشیم و زندگی کنیم و بعد بمیریم؟!


+21 روز تا عیدِ با سعادت غدیر...


+15 روز تا اوووون روز=))

 

 

 

۱۰ مهر ۹۲ ، ۲۱:۰۸ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

سخنی با مخاطبینِ وب=)

اول سلام=)

دوم اینکه :
تصمیم گرفتم از امشب کار نوشتن وب رو از سر بگیرم...
خیلی با خودم کلنجار رفتم و خیلی فکر کردم و خیلی جوانب رو سنجیدم تا به این نتیجه رسیدم که بیام و بنویسم...
اما کوتاه...مدیریت شده...
اتفاقاتی امروز افتاد که مجاب شدم حتما وبو ادامه بدم وَاِلّا خیلی فشار و حجم فکری زیادی روم بود تا این وبو کلا حذف کنم از بلاگ و برم به همون کلبه ی حقیرانه ی "بلاگفا"!
با خودم گفتم که شاید رفتن به بلاگفا خاطراتی رو برام تداعی کنه و منو به یاد پاییز سال قبل بندازه...
اما خب گفتم مومن زرنگه...بهترینو انتخاب میکنه و سیستم بلاگ خیلی بهتر از بلاگفاست...
و اینکه توی همین بلاگ کلی دوست خوب دارم که دوست ندارم تنهاشون بذارم و برم...
اما اینکه یه توضیحات کوچولو درباره ی دوباره سیستم بندی شده ی مطالب بدم و اون اینه که:
یه قسمت به منو ی بلاگ اضافه میکنم اون بالا که عنوانش اینه:شرح روزانه...
یه عادتی که دارم اینه که اتفاقات روزمره مو دوست دارم بنویسم و برای اینکه با مطالب وب قاطی نشه اون قسمتو میذارم برای همین کار...
پست های من این سری و در نیو ورژن خیلی کوتاه میشن...انشاالله کوتاه و مختصر...
در واقع دارم از 0 شروع میکنم...
اما شروعی که میدونم تهش به موفقیت بزرگی انشاالله میرسم...
من از خودم دانشی ندارم...
خود امام زمانم که الان میدونن دارم اینا رو مینویسم میفرمایند که:دانش،دانِشِ ماست...
پس من از خودم علمی ندارم...اگر به حرفی حقی رسیدم که هیچ درزی نداشت و حالا یه سری حرفایی بود که دلنشین بود توی همین پستام بدونین که همه اش از جانبِ امانِ زمانه...نه "نورالهدی"!
دیگه عرضی ندارم...همه تونو دوست دارم و تک تک تون برام عزیز هستید...
امیدوارم زیر سایه ی امام زمانم و با عنایت خدای بزرگم این وبو خوب شروع کنم...=)
بگید آمین...=)
اللهم عجل لولیک الفرج...الهی امین...
بسم الله...

و اینک روزشمارِ "عیدِ غدیر"

 "سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه‌های جدایی
خداحافظ ای شعر شب‌های روشن"



۱۰ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

مکن دل دل ای دل بزن دل به دریا!

خیلی حرف بزرگیه...اما:

دلم مشهد الرضا میخواد=|

الان؟!!=")

ماهِ پیش این موقع،دلم خیلی مشهد میخواست...

لباسامو جمع کردم و حاضر شدم!

با خودم گفتم:

آقاجون من حاضر میشم دلم هواتو کرده...کسی نیست منو بیاره مشهد...تو یکی رو بفرست...ببین حاضرم...حتی چادر هم سرم کرده بودم!

همه چی حاضر بود...اما..!

=")

همون شب:

حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد،همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم


۰۴ مهر ۹۲ ، ۱۲:۰۶ ۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

اندکی صبر...سحر نزدیک است=)

گفتی که تو را شوم مدار اندیشه  
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه 
کو صبر و چه دل، کنچه دلش می‌خوانند  
یک قطره‌ی خون است و هزار اندیشه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

=)

۰۳ مهر ۹۲ ، ۲۰:۱۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

عید پارسال:)

"بسم ربِّ الإمام المنصور"

این روزا اصلا و به هیچ عنوان حس پست گذاشتن نیست اما برای تنوع خوبه=)

مدرسه ما هرسال یک هفته مونده به عید غدیر هر صبح فرازی از خطبه ی غدیر رو قرائت میکنه با معنی و یک روز مونده به عید غدیر،درس رو تعطیل میکنه و اون روز رو به جشن میپردازه و در واقع "کارگاه غدیر" رو اجرا میکنه و کاربرد غدیر رو بیان میکنه در قالب های متفاوت...

و اون وسط هم یه تنوعی هم داره...

پارسال روز جشن یه مسابقه برگزار شد که چند مرحله ای بود...

اول مسابقه یه برگه هایی رو پخش کردن که توی اوراق شماره نوشته شده بود...

منم یه شماره برداشتم.

وقتی شماره رو دیدم،40 بود...

یه ندای درونی میگفت که این شماره خونده میشه برای مسابقه...

و دقیقا بین 6 شماره ای که خونده شد،شماره ی 40 ،ششمین شماره بود...

ایمان داشتم که شماره ام خونده میشه...

خلاصه که مقع رفتن به زینب گفتم:من برنده میشم=)

رفتیم و مسابقه شروع شد...یه سری سوال میکردن و با زدن زنگ باید جواب میدادیم=)

آخرین سوالی که قرار بود بکنن،من داشتم به معلمم که خیلی چشمان درشتی داشت نگاه میکردم.و یک آن ذهنم رفت سمت اینکه وااای چقدر چشمای معلممون درشت و قشنگه بعد یاد چشمای شترمرغ افتادم و مژه های بلندش(اصلا قصد توهین نیست چون من عاشق چشمای شترمرغ هستم!)

بعد با خودم گفتم:آره شتر مرغ هم نصف صورتش چشماشه و بزرگترین چشم ها رو بین حیوونا داره!

حالا بچه ها دارن اونور جواب سوال میدن و من به فکر این چیزا بودم!

خلاصه اینکه من تو این تفکرات بودم و دقیقا اخرین سوالی که اون لحظه پرسیدن این بود:

بزرگترین چشم رو کدام حیوان دارد؟!!

منم که شاد سریع جواب دادم و برنده شدم=)))

این یه خاطره ی جالب از عید غدیر پارسال بود=)

وقتی به معلمم ماجرا رو گفتم کلی خندید...=)

 

 

۰۳ مهر ۹۲ ، ۱۹:۱۲ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

مدرسه مدرسه مدرسه ها وا شده روی عاطفه ها :|

"بسم ربِّ الإمام المنصور"

امروز هم گذشت=)

اولین روز از سال تحصیلی جدید...

یادمه نوروز امسال وِرد زبونم این بود:امسال،سالِ منه!

در طول زندگی ام،هیچ وقت شبای اولین روز از سال تحصیلی خوابم نمیبره!

هیچ وقت...

دیشب هم حس بی خوابی زده بود به سرم و تا ساعت 3 صبح بیدار بودم و ساعت 6:15 صبح هم بیدار شدم.

سریع چادرمو اتو زدم و حاضر شدم و بعد از صرف صبحانه،به همراه امیرحسین رفتیم پیش ماشین تا خواهرم ما رو به مدرسه برسونه...

اتوبان حسابی شلوغ بود و باعث شد که ساعت 7:15 به مدرسه برسم!

وقتی رسیدم،یه مدرسه بزرگ رو جلوی روم دیدم...

خود مدیر جلوی در ایستاده بود و بچه ها رو به سمت داخل مشایعت میکرد و خیر مقدم میگفت.

وقتی رفتم،انقدر بزرگ بود که توش گم شدم!

یکی از بچه هامونو(فاطمه) پیدا کردم و گفت که کلاستون طبقه ی سومه برو کیفتو بذار و بعد بیا طبقه ی زیر زمین سالن اجتماعات برنامه داریم.

منم اینهمه پله رو رفتم بالا (کلا حدود فکر میکنم 3 یا 4 طبقه است ساختمون!)

رسیدم و وقتی ویوی کلاسمونو دیدم،دهنم باز موند!یک ویویی حیرت انگیز رو به دشت و کوه!

کیفمو گذاشتم و سریع دویدم به سمت سالن اجتماعات.

وقتی چهره ی دوستامو دیدم،از خوشحالی بال دراوردم!

رفتیم نشستیم و منتظر برنامه خوش آمد گویی شدیم که خبرآوردن:سوم ریاضی سرِ کلاس!

همه مون موندیم!

نگید که همه ی بچه های مدرسه برنامه داشتن و فقط سوم ریاضی "جبر" داره!اونم صبحِ اولِ صبح!

خلاصه اینکه کلاسِ خیلی خوبی رو گذروندیم و بعدش رفتیم سالن اجتماعات و دیدیم که اقای "ایرجِ حسابی" پسر "پروفسور حسابی" رو دعوت کردن تا اولِ سال با سخنرانی شون به ما انگیزه بدن=)

سخنرانی عالی بود...

وقتی تموم شد،با شیرینی ازمون پذیرایی شد و برامون اسپند دود کردن و ما رو از زیر قرآن رد کردن و فرستادنمون سر کلاس.

فیزیک داشتیم.

کلاس فیزیک هم به خوبی گذشت و بسیار بسیار کلاس عالی بود گوش شیطون کر=)

زنگ بعد هم دوباره فیزیک داشتیم و ذره ای هم خسته نشدیم=)

بعد نوبت به زنگ ورزش رسید.

بیکار بودیم چون هنوز باشگاه کرایه نکرده بودن!

و دیگه وقت،وقتِ حسابان بود=)

زنگ بسیار بسیار عالی حسابان هم گذروندیم=)

البته چنان خستگی بر منم غالب شده بود که ترجیح دادم تحمل کنم...

و به هر سختی بود گذشت=)

امیدوارم دیگه حسابان زنگ اخر نیفته چون واقعا کشش ندارم!

در نهایت کلی مشق برامون موند=)

این بود روز اول مهر ما=)

 

 

 

 

۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۸:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

زر و یوسف به کدامین بدهی آن دلِ صادق؟

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود

ـــــــــــــــــــ

مبادا بدوزی نگاه دلت را به مردم

که بازار یوسف فروشی در این دوره ی بد شدیداً گرفته

ــــــــــــــــــــ

یار من یوسف نیا اینجا کسی یعقوب نیست

لحظه ای چشمانشان از دوریت مرطوب نیست

۲۹ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۱۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

باور کن!

"بسم ربِّ الإمام المنصور"

نمیدانستم و یا شاید باور نکرده بودم که بی "مهدی فاطمه" خانه خرابیم!مُرده ی متحرکیم...

تا اینکه
در دعای عهد خواندم:

و اعمر اللهم به بلادک
و احی به عبادک!
۲۹ شهریور ۹۲ ، ۰۶:۳۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

سختی رود جانا...!

ملالتی که کشیدی سعادتی دهدت

که مشتری نسق کار خود از آن گیرد

از امتحان تو ایام را غرض آن است

که از صفای ریاضت دلت نشان گیرد

وگرنه پایهٔ عزت از آن بلندتر است

که روزگار بر او حرف امتحان گیرد

مذاق جانش ز تلخی غم شود ایمن

کسی که شکر شکر تو در دهان گیرد

ز عمر برخورد آن‌کس که در جمیع صفات

نخست بنگرد آنگه طریق آن گیرد

چو جای جنگ نبیند به جام یازد دست

چو وقت کار بود تیغ جان‌ستان گیرد

ز لطف غیب به سختی رخ از امید متاب

که مغز نغز مقام اندر استخوان گیرد

شکر کمال حلاوت پس از ریاضت یافت

نخست در شکن تنگ از آن مکان گیرد

در آن مقام که سیل حوادث از چپ و راست

چنان رسد که امان از میان کران گیرد

چه غم بود به همه حال کوه ثابت را

که موجهای چنان قلزم گران گیرد

اگرچه خصم تو گستاخ می‌رود حالی

تو شاد باش که گستاخی‌اش چنان گیرد

۲۹ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...

هار هار هار!

باید گاهی به اتفاقات بد زندگی خندید و رد شد=)

+خیلی سخته ها...اما شدنیه...ممکنه بغض تو گلوتون گیر کرده باشه اما اون لبخنده،با اینکه سخته اما یه حس صلابت بهتون میده!

+دارم حسش میکنم که میگم...

۲۹ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
+مرا لطف تو می باید...