یه اخلاقی که دارم ، ایبنه که حرف دلمو میزنم ... نمیگم بعدا طرف برام شاخ میشه :|


دیروز اون روسری سبز قشنگه مو سرم کرده بودم ... ولی بعدش فکر کردم که چرا باید توی دانشگاه روسری سرم کنم؟ بهتره مقنعه داشته باشم... این شد که با وجود اینکه از مقنعه متنفر بودم ، رفتم خریدمش امروز و گفتم ایشاالله یا فردا یا پس فردا دیگه اونو توی دانشگاه سر میکنم مثل باقی دانشجو ها ...

فردا که جلسه ی آخر آز شیمی آلی مونه ... ارائه داریم ...

پس فردا هم که کارگاه تخصصی مقاله نویسیه که واااااااااااااااقعا به دردم میخوره ...

وقتی فهمیدم مراسم تودیع سردبیر صنعت برتره ، یه لحظه فکر کردم شاید آقای خ.گ هم بیاد ... با خودم گفتم نمیرم اصن ... ولی وقتی مطمئن شدم نمیان ، گفتم خب خدا رو شکر میرم ان شاالله ...


یه مشکلی دارم ... اونم اینه که ای کاش گزارشکار آز فیزیک دو رو جلسه ی اولشو خودم می نوشتم و ای کاش ارائه ی پنجشنبه رو موضوعشو عوض می کردم ... :(

ناراحتم ...


نه به خاطر اینکه آدما نمیتونن ادعاشونو ثابت کنن ...

ناراحتم چون میگفتن که آدمی که به کسی میگه دوستت دارم ، یه مسئولیتی برای خودش ایجاد میکنه...

من کاری به این کارا ندارم ...

ناراحتی ام به این خاطره که تو مدام فکر میکنی مگه چیکار کردی؟!!!

هرچند که نظرم حتی الانشم منفیه...اون موقع هم بود...



فکر نمیکنم توی این مدت ، خطایی ازم سر زده باشه من باب بی حیایی ...


من اگر بودم ، دیگه به این وبلاگ سر نمیزدم یا طرف رو توی اینستا آنفالو میکردم ...


نوشته هام خیلی جذابه ...نه؟!


اون آیه ، چیزی نیست که بخوام بگم دوست دارم همسرم اون ویژگی رو داشته باش...بلکه الحمدلله از فضل خدا  حتما ان شاالله دارای این ویژگی است ...


بنابراین وقتی نمیشه ، یعنی اینکه اون ، اون طرف نیست ...


از همینجا میگ دوستت دارم همسر آینده ی عزیزم که با خوبی خودت ، نمیذاری پای منم بلغزه ... و به سخنان یاوه گویان ، روی خوش نشون بدم...

عشق منی تو ... با اینکه نمیشناسمت ولی عاشقتم :)