امروز یکی دیگه از گروه پترولند بهم پیام داد...


برای امر خیر ... میگفت از پارسال خیلی از شما و حجاب تون خوشم اومده ...


و امسال توی کلاس مکانیک سیالات همکلاس شدیم ...

راستی چه کلاس جالبیه این مکانیک سیالات ها :))


خلاصه اینکه ردش کردم بره ... معیارامو جوری بهش گفتم که باهاش هم خونی نداشته باشه ...


و مهم ترین عامل این بود که از من کوچیکتر بود...متولد 76 بود...


برام جالبه ...

کاری به این ندارم چون از اول قصدم رد کردن بود...

ولی جدی ها ... آدما میان ... آدما میرن ...حرف میزنن ...


برام جالب تر این بود که قبلنا که کسی خواستگاری میکرد ، یه جورایی سعی میکردم تصورش کنم که ببینم به من میاد یا نه ... همین موجب میشد از لحاظ ذهنیتی بهش وابسته بشم ...

این سه تای آخری ، سعی کردم هیچ واکنشی نداشته باشم و به نشدن و اینکه قصدم ازدواج نیست فکر کنم ... و دقیقا در همین سه بار ، باعث شد هیچ ضربه ای نخورم ...

خدا رو واقعا شکر ...


شاید یه دلیلش هم اینه که یکسال بزرگتر شدم و بلد شدم که در مقابل همچین شرایطی باید چیکار کنم ...


علی ای حال ، باید خدا رو شکر کنم که ارائه ی مکانیک سیالاتمون افتاد توی تایم 10:15 درس ترمو توی پنجشنبه ... و خدا رو شکر که 30 امه ...نه پس فردا ... چون اینجوری بازم نمیتونستم برای ارائه آماده باشم ...


و بازم خدا رو شکر که استاد بهمون تایم داد...وگرنه به خاطر کنسلی تایم ارائه مون حسابی ناراحت بود ...


خدایا واقعا شکر