به نام خدا

مدت زیادیه که فشار روم زیاده ... و من سعی می کنم خودمو به اون راه بزنم بلکه هم با عدم توجه بهش ، این فشار کمتر روم احساس بشه ... سخته ... ولی شدنیه ...

حالا هم دیگه برام خیلی چیزا مهم نیست ...

اینکه یه عااااالمه کار درسی ریخته رو سرم و زمان تحویل شون خیلیییی کمه ... اینا دیگه برام اصلا مهم نیستن ...

حالا تو این گیری ویری ، بیای و به زندگی آینده ات فکر کنی که دیگه بدتر ...

یا مواظب باشی کسی یه وقت ناراحت نشه ها ... کسی بهش برنخوره ها ... کسی ییهویی ازت متنفر نشه ها ... کسی ازت قطع امید نکنه ها ... مواظب اینا اصلا مگه کسی میتونه باشه؟!!!

نمیدونم ... شاید من زندگی رو خیلی سخت میگیرم ... 

شاید اونقدر ها که من سخت میگیرمش ، سخت نباشه ...

فقط میدونم این روزا خیلی دارم اذیت میشم ... به بهانه های مختلف... چه ذهنی و چه جسمی ... 

انتظار ندارم کسی منو درک کنه ...

چون به این کار احتیاجی ندارم ...

من تنها بودم ... تنها هستم و حتی تنها خواهم بود ...

به یه مرحله ای رسیدم که میگم با خودم کاش توی فلان کار درسی از فلانی و فلانی و فلانی کمک نمیگرفتم ... کاش خودم کارامو انجام میدادم تا دینی ازونا روی گردن منِ گردن شکسته نباشه ... 

درستشم همینه ... مگه جز اینه؟!!

میدونید؟! من از همه قطع امید کردم ... فقط باید خودم با کمک خدا کارامو ببرم جلو ...


سخت میگذره ... ولی خودم میگم میگذره ... نمیمونه که 😉

.

و من الله توفیق