دوباره صبح پنجشنبه و کلاس درس و دانشگاه ...

هفته ی اول خیلییی ناراحت بودم بابت اینکه باید صبح زود برم ...

ولی از وقتی برای خودم برنامه چیدم و یه حالت تشویق طوری درست کردم و به خودم گفتم : حدیثه ! فقط دو سه ساعته و بعدش میری تجریش و آش سید مهدی و ... دیگه بی تابی گذشته رو ندارم ...

من که با صبح زود بیدار شدن بیگانه که نیستم ... 

ترم یک ، ساعت شش ، و نهایتا هفت ، من توی ابن سینا بودم ... موقعی که حتی خدماتی های دانشگاه هم نیومده بودن ...

الانم که هوا گرگ و میشه ، منو یاد اون موقع می اندازه ...

فکر کنم ترم یک و سه تا الان برام خاطره انگیز ترین ترم ها بودن ... امیدوارم پنج هم همینطور باشه 😊

الانم که در راه دانشگاهم ... دیگه بالاخره باید عادت کرد ...