باز هم اومدم تا توی این وبلاگ بنویسم تمام فکرهامو...غم هامو...شادی هامو...گله و شکایت هامو...


راستش اینبار دلم گرفته...


دلم مشهد الرضا علیه السلام و افضل الصلوة میخواد...


یادمه وقتی بچه بودم حدود هفت هشت ساله ٰٰ هروقت دلم هوای مشهد میکرد ، آهنگ ولایت عشق محمد اصفهانی رو گوش میدادم و باهاش میخوندم و گریه میکردم و در همون حال از سلطان ابالحسن علیه السلام و افضل الصلوة ٰ طلب زیارت شون رو میکردم...

.

امروز هم همین کار رو کردم...درست مثل بچگی هام...


این چند روزه مدام دارم به این فکر میکنم که چقدر اشتباه کردم در گذشته...حالا همه ی این اشتباهات و توهمات پامو گرفته...


روزی که توی فرودگاه موقع رفتن به کربلا جلومو گرفتن ، از اون روز فقط  یه فکر در سرم پدیدار شد...

فکری که هر چقدر جلوتر میرفتم بیشتر قوت میگرفت...

توی کربلا نشانه  هاشو با چشمای خودم دیدم...

اما الآن بهش شک دارم...

میگم نکنه غلط باشه...

نکنه دارم اشتباه میکنم...

اشتباه که شاخ و دم نداره...


فقط میخوام روحمو به یک نفر پیوند بزنم...

به تنها رفیقم...


:"(


آه ه ه که دارم از درون میسوزم...


با خودم میگم اگه به این قضیه شک کنم ، یعنی اینهمه میگم علی مع الحق و الحق مع علی رو الکی میگم...


اتفاقی که زیر گنبد امیرالمومنین علیه السلام و افضل الصلوة بیفته الکیه؟!!!!!


:"(


خدایا خودت کمکم کن...


:"(