گاهی با اینکه روزگار به سختی می گذرد ، اما برایم بسیار بسیار بسیار شیرین است...

این حرف مرا کسی درک نخواهد کرد...

سال پیش ، سال سختی بود...

لحظه ی سال تحویل ، رنجم می داد...

اما پس از سال تحویل و ورود به سال 92 ، چنان با آن سال جدید اخت شدم که به راحتی سختی را پذیرفتم...

حتی هنوز که هنوز است ، با موسیقی هایی که همان روزهای اول تا 13 فروردین گوش دادیم ، نوستالژی دارم و از میان آهنگ ها به آنان گوش می سپارم...

آری...اگر سختی نبود ، آسانی دیده نمی شد...

من پارسال ، می دانستم که سال تحویل امسال را به خوبی و خوشی و شادی سپری خواهم کرد...

خانه تکانی خیلی زود شروع شد و خیلی زود تمام گشت...

خریدهای عید را انجام دادیم...از ماه پیش مقدمات سفر را فراهم کردیم...حدود 1 الی دوهفته است که سفره ی هفت سین چیده شده است...

فانّ مع العسر یسرا...

انّ مع العسر یسرا...

خواب کربلا و نجف دیدم...

دلم تنگیده...

به 48 ساعته هم راضی هستم...

بله...

وعده ی خدا تخلف ناپذیر است...


فاطمه جان...

دوست خوبم...

میبینم که هر روز به وبم سر میزنی...نه یک بار ، نه دوبار...


امیدوارم سال خوبی داشته باشید....

راستش نه دست و دلم به وب نویسی می رود و نه وقت وب نویسی دارم...

فقط نیمه شب ها سر میزنم ببینم آیا کسی به یادم بوده یا نه...

از همه ی شما ممنونم...

راستی!

امسال را به یاد مادرمان حضرت صدّیقه ی طاهره ی شهیده سلام الله علیها و افضل الصلوة باشیم...

یا حق...

اللهم صلّ علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سرّ المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک...