بسم ربِّ الإمام المنصور

و باز هم جمعه آمد و شما نیامدید...

باز هم جمعه آمد و من نیامدم!!

به خودم...

آری به خودم نیامدم امام من...

باز هم جمعه آمد و من نزد شما نیامدم...

جمعه ها روز آمدن است...

کدام جمعه آدینه ی وصال است؟

ما اینهمه جدایی بس نیست؟

ما باید بدون دیدن روی گل شما به دنیا بیایم و در دنیا زندگی کنیم و پیر شویم و سپس رخت از این دنیا بر ببندیم؟

آقای من میدانم که شما دلشکسته ترید...

این جمعه و جمعه های بعد ..

ـــــــــــــــــــــــــ.

با کدام آبرویی روزشمارش باشیم

عصـرها منتظر صبح بهارش باشیم

کاروان سحرش بهـر همه جا دارد

تا که جا هست،چرا گرد و غبارش باشیم

سالها منتظر سیصد و اندی مرداست

آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم

گیرم امروز به ما اذن ملاقاتی داد

مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم

سالها در پی کار دل ما راه افتاد

یادمان رفت ولی درپی کارش باشیم

ما چراخوب ترین ها به فدای قدمش

حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم

اگــر آمــد خبــر رفتـن مــا را بدهیــد

به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم