در موقع استیلای آزاد خان افغان بر شیراز روزی یکی از غلامان وی موسوم به فتح علی سلطان با لباس سبز و قبائی زربفت در برکرده تفرّج کنان به زیارت بارگاه حافظ رفت.دیوان خواجه را برداشت از آن فالی گرفت این بیت آمد:
سرمست با قبای زرافشان چو بگذری
یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کن
فتح علی سلطان بخنده افتاد و از سر استهزاء و سخریه گفت:
پیرمرد یک بوسه کم است من دو بوسه می دهم.
ولی به گفته ی خود عمل نکرد و از آنجا رفت.هفته ی دیگر باز فتح علی سلطان برای زیارت مزار خواجه و تفریح به حافظیه رفت دیوان حافظ را برگرفت تفالی زد این شعر که تناسب تمام به حالت او داشت مشاهده کرد:
گفته بودی که شوی مست دو بوسم بدهی
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک
فتح علی سلطان باز از روی سخریه فریاد زد دو بوسه چیست سه بوسه هم بیا و بگیر لیکن باز به وعده وفا ننمود.
چندی بعد برای سومین دفعه چون بدیدن حافظیه آمد و دیوان حافظ را بگشود،نوشته بود:
سه بوسه کز دو لبت کرده ای حوالت من
اگر ادا نکنی قرض دار من باشی
فتح علی سلطان دیگر طاقت نیاورد قبر خواجه را در بر گرفت و بوسه ای ند نثار مزار لسان الغیب کرد.[1]
چرا کم رنگ شدی