به کجا چنین شتابان؟

  گون از نسیم پرسید

- دل من گرفته زینجا

   هوس سفر نداری زغبار این بیابان؟

- همه آرزویم اما

  چه کنم که بسته پایم

  به کجا چنین شتابان؟

- به هر آن کجا که باشد

  بجز این سرا، سرایم!

- سفرت بخیر اما

  تو و دوستی خدا را

  چو ازین کویر وحشت

  به سلامتی گذشتی

  به شکوفه ها، به باران

  برسان سلام ما را!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بازم سلام=)

این دو سه روز نتونستم پست بذارم...البته یه نیمچه پست گذاشتم...

اول اینکه:عید همگی تون مبارک...

شاید مهم ترین اتفاق این دو سه روز ، اتفاقی بود که من رو با یه نقاش برجسته آشنا کرد...

نقاشی که حرفای مذهبی و کارای فی سبیل اللهی اش بسیار شنیدنش لذت بخش بود...

نقاشی که چنان نقاشی از ائمه اطهار علیهم السلام کشیده بود که با دیدنشون دهنت باز میموند اما به هرکسی نشون نمیداد...

کسی که صاحب گالری کوچکی بود که توی اون تصویر از چهره ی اشخاص متفاوتی می کشه...

شاعر،ادیب و...

کسی که من از بچگی ام زیاد دیدمش و اون حتی منو یادش بود اما من همیـــــــــــــــــــــــــشه از سیبیلاش میترسیدم=))

نمیدونم شاید بعضیاتون اسمشو شنیده باشید...تو اینترنت سرچ کنید هست اسمش...

اسمش:فرید ریاحی هست...

حرفای بسیار زیبایی میزد...

موقعی که من در به در دنبال نت میگشتم و اون کمکم کرد و اینجوری خانواده ام باهاش آشنا شد=)

اول با من آشنا شد=)

شب هم بعد از تمام حرفای نابش که هرگز از کسی نخواهم شنید،توی خواب من اومد و من تو خواب دیدمش که یه جمله ای بهم گفت که بسیار بر مذاقمان خوش امد=)

گفت تو خوابم:

آدم نباید همه ی مزه ها رو بچشه...

این جمله ی لذت بخشی برای من بود...

این سفر،یکی از قشنگ ترین بخش هاش همین قسمت آشنایی بود...

و زیباترین قسمتش قسمتی بود که نمیتونم بگم=))

و بدترین قسمتش قسمتی بود که باعث شده الان من کمر دردم اود کنه..!!!

خب دیگه بقیه اش برای فردا...جاده خیلی شلوغه...مواظب باشید=)