"بسم ربِّ الإمامِ المنصور"

اپیزود اول

-الله اکبر

بسم الله الرحمن الرحیم...............................اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم

نمازش را که خواند،گوشی اش را چک کرد.یک اس ام اس آمده بود.

متن اس ام اس:سلام داداش علی.اون خانواده که بهت گفتم خیلی فقیرن،الآن متوجه شدم که پسرِ خانواده به خاطر بیماری قلبی توی بیمارستان بستری شده اما پول ندارن و با ضمانت فعلا بستریه.تو اون پولی رو که گفتی می تونی امشب تا قبل از ساعت 9 براشون کارت به کارت کنی؟؟

پاسخ داد:سلام حسین جان.بله الآن میرم کارت به کارت کنم.فقط یه بار دیگه شماره کارت رو برام اس بکن.

*****

اپیزود دوم

رفته بود تا از عابر بانک پول بگیرد.شب بود.خواهرش ماشین را پارک کرد تا او پیاده شود و سریع برود و پول بگیرد. بانک مورد نظر دو عابر بانک داشت. یکی از آن دو خراب بود.

جلوی آن یکی هم 3-4 مرد در صف ایستاده بودند تا از آن پول بستانند.

حیا کرد و عقب تر ایستاد.نه خجول بود و نه حتی می ترسید...فقط حیا درش موج میزد...چادرش را محکم گرفته بود...

کنار ایستاد تا خلوت شود و پول را بگیرد اما هربار نوبت خود را به مرد تازه ای که از راه میرسید میداد...

پسر جوانی آمد...

-خانم پس چرا شما پول نمیگیرید...مگه تو صف نیستید؟[1]

-چرا اما منتظرم تا بقیه پول بگیرن و عابر بانک کمی خلوت بشه...بعد حتما پول میگیرم.

پسر جوان نگاهی به صف مرد ها انداخت و پیش خود فکری کرد.

-کارت تونو بدید به من .من براتون پول میگیرم.

دختر در دادن کارت،کمی تردید کرد ...اما با نگاهی به خواهرش که در ماشین معطل بود ،کارت را با اطمینان به پسر جوان داد.

*******

پول را که تحویل گرفت،تشکر کرد.

-انشاالله پدرم برای شما خیر و نیکی امضا کنن...محافظتِ از ناموسِ پدر،ایشونو بسیار بسیار خرسند میکنه...

و با حیایِ بسیاری،شروع به گام برداشتن کرده و به سمت ماشین می رود...[2]

پسرِ جوان رو به آسمان کرده و می گوید:

خدایا!من فقیرِ هر خیری که برام بفرستی،هستم...[3]

قطعا تو خیر رسانی... و تو ای خدای کریم و رحیمِ من! امام زمان من رو،پدر همه ی ما رو از من راضی بگردان...[4]

و شماره کارت رو از توی Inbox گوشی اش پیدا کرد و مبلغ 3 میلیون تومان را به حساب خانواده نیازمند واریز کرد.



[1] قَالَ مَا خَطْبُکُمَا؟؟

[2] فَجَاءتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاء

[3] رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ 

[4] برداشت آزاد ازسوره قصص آیات 22 تا 25